خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب با موضوع «کنکور» ثبت شده است

خیلی میترسم. خیلی استرس دارم. خیلی از پدر و مادرم خجالت میکشم. پدرم Pancreatic Cancer دارد. همان بیماری که Steve Jobs فقید را تسلیم کرد. رویای اپلای و پیشرفت را از دست داده ام. باید مراقب پدرم و مادرم باشم.

میخواهم در رشته ای کنکور بدهم که هیچ چیزش را نمیدانم. هیچ کس کمکم نمیکند. به چند نفر پیام دادم و زنگ زدم. انگار بخت من کور شده است. هیچکس جواب نمیدهد. هیچ دوستی ندارم. هیچ کس را نمیشناسم. نمیدانم کدام درس را بخوانم. پول برای خرید ندارم. رویم نمیشود از خانواده پول بگیرم.

از شرکت بیرون آمدم. اما چه زمانی بدهی هایم را میدهند، خدا میداند. چه زمانی پول سهامم را میدهند، باز هم خدا میداند. شاید اصلا پولم را ندهند و همه ش را بالا بکشند. بعید نیست.

حال من مانده ام و خدا. هیچ یاوری ندارم. اکنون که در حال تایپ هستم اشک در چشمانم حلقه زده است. هیچکس جوابم را نداد. هیچکس به دادم نرسید. امروز بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم. بیشتر از همیشه احساس پوچی میکنم.

خیلی سخت است.

نمیدانم که باید چه کنم. هیچکس جز خدا را ندارم. اگر تهران قبول نشوم، باید بروم دانشگاه آزاد یا غیر انتفاعی. در این صورت هم سرخورده میشوم و هم پول ش را ندارم. نابود میشوم. اگر رتبه ام به دانشگاه های تهران نخورد، نابود میشوم.

خدایا من اینجام، کجا را نگاه میکنی؟ من را نگاه کن. من را نجات بده.

حس میکنم در یک راهرو تاریک در حال جلو رفتن هستم.

آنقدر تاریک که جلو ی پایم را هم نمیبینم. و در این راهرو فقط منم. هیچکس فریاد های مرا نمی شنود.

خدایا ما رو تو خیلی حساب کردیم. نزار نابود بشم. من همه چیزم رو باختم. نزار زنده بودنم رو هم ببازم.

  • کم حرف آقا

سام علیک

میخواهم ارشد مهندسی صنایع بدهم! جستجو کردم، فکر کردم و تصمیم م را گرفتم. نیک میدانم که سخت است، اما من همان ترم چهار هم میخواستم تغییر رشته بدهم و مانند چند نفر دیگر از هم کلاسی هایم رهسپار اینداسریال شوم.

آن زمان علاقه زیادی که به مخابرات پیدا کرده بودم، مرا در دانشکده برق نگه داشت. آن حس غریب درونی اما از بین نرفت و در زمان دیگری، در مکان دیگری و در شرایط متفاوت تری خودش را نشان داد.

البته که من هنوز شیفته ملاحظات مخابرات سیستم به ویژه

Signal Processing, Echo cancellation, Statistics and Probability 

هستم و حتی موقعیت کارآموزی و کاری اش را هم پیدا کرده ام. بین این دو راهی اما با مشورت و استخاره همان راه سخت تر را برگزیدم؛ به امید فردایی روشن و رضایت بخش.

در شرکت هم بالاخره حرفم را گفتم. فعلا بحران به وجود آمده است و مانده ایم که در کدام شهر کار کنیم و چطور به همکاری مان ادامه دهیم. آن دوستم که در شرکت کار میکرد برگشت به دوستانم گفت: کارفرمای شرکت به من گفته است که آقای کم حرف به درد کارمندی نمیخورد و حیف است و باید کارآفرین شود چون دارای جسارت بسیار زیاد است و میتواند یک تیم را رهبری کند.

بعد از این هم اضافه کرد که باید در سمت کاری ایشان تجدید نظر شود. من هم زیاد صحبتی پیرامون این موضوع نکردم اما کمی در مورد مباحث کلی حرف زدم، چون اگر نمی گفتم ممکن بود خیلی اوضاع به هم بریزد.البته قبلا هم دوستم برای مدیریت گروه با من صحبت کرده بود که قبول نکردم و دلیلم هم این است که تا وقتی همه نخواهندت، چرا باید خودم را به دردسر بیندازم؟ چرا باید خودم را کوچک کنم بخاطر جایگاهی که چیزی جز استرس و دلهره به همراه ندارد.

خلاصه اینکه راحت شدم. گفتم که دیگر نمیخواهم در برق باشم و چنانچه برای شرکت مفید نیستم، دکمه خروجم را میزنم. حالا هم اوضاع شرکت خوب نیست و پارامتر های زیادی باید تعدیل شوند که خب کار حضرت فیل است. نمودار چرخه حیات و رشد سازمان ها را نگاه میکردم، دقیقا منطبق بر اوضاع و احوال تیم ما بود! یعنی مو نمیزد!! به این نتیجه رسیدم که تئوری هیچ وقت دروغ نمیگوید. عجب نوابغی بودند آنها که این مدل ها را طراحی کرده اند، حقیقتا در توضیح مراحل رشد آنچنان دقیق توضیح داده بود که از تعجب دهانم باز ماند.

فشار خانواده و محیط دارد مرا له میکند. من اما می ایستم و با این تفکرات مبارزه میکنم و حتی اگر لازم باشد از پیش خانواده و اقوام مداخله گر میگریزم و هرگز باز نمی گردم؛ مگر سربلند و مقتدر.

امیدوارم همه چیز درست شود.

آمین

  • کم حرف آقا

سام علیک

داشتم فیلم "ناهید" رو تماشا میکردم؛ چقدر زیبا بود. کوتاه و پر معنا! کلا بازی ساره بیات و نوید محمد زاده را خیلی دوست دارم و بیشتر کار هایشان را دنبال میکنم. کمی احوال مکدر نمودم اما آرام بخشی بود بر غم فراق از خویش. دست و بالم به هیچ کار نمیرود و مدام احساس کرختی مزمنی در درونم حس میشود. در بحبوحه ی این نتایج آزمون ارشد ملال انگیز، این گونه بازخورد ها عادی می نماید یا که من خویش را به کل باخته ام و در نگارش حرفی بس موجز اینطور تار و پود واژگان را میبافم و ...

علی ای حال گذشت

طوری نشد که بخواهم در مکتب خانه های طهران ادامه ی تحصیل بنمایم

و در این هنگام گویی رتبه را با شارژ ایرانسل تفاوتی نیست، نه از باب تعداد رقم که از باب ارزش

بدین سان شاید به سالی دگر امید داشته باشم و از خیر شبانه و دانشگاه های دیگر ایالات چشم پوشم

سفر به دیگر استان ها امری ست بس ناملایم که پذیرای آن نیستم

باید اندکی تفکر کنم 

و بنگرم که چه چیزهایی سر جایشان نیستند 

البته که برخی چیزها هم دست من نبوده و نیست

لیک حس میکنم که مجدد باید کوله بار سبک کنم 

فقط میخواهم سکوت کنم 

اما نمیدانم به چه قیمتی 

استشاره و استخاره ای کردم از برای رشته MBA

بس خوب آمد

به این رشته علاقه داشته و دارم، در بازخورد هایی که از دیگر دوستان دریافت کردم متوجه نیمچه توانمندی خویش در این مهم گردیده ام

به هر رو تصمیم فعلی فروش کتب کنکوری برق و خرید مشابه شان در رشته MBA است

مخالف بس زیاد است و قلندر بیدار، لیک ایزد منان در تفسیر آیه ای از کتاب مقدس متذکر شد:

«بار گناه هر کسی بر دوش خود اوست ... » 

« ... اگر کمی صبر و تحمل کنی به منافع سالانه ای دست خواهی یافت» 

« ... با قلبی مطمئن به آن وارد شو»

 

خدا را چه دیدی، شاید سرنوشت ما این باشد

عرضی نیست

طولی هم نیست!

شاید به نظر یک شکست خورده بیایم

اما این شکست نبود

این مقدمه ای است بر شروع یک پیروزی بزرگ که چند خط اولش سرشار از خفت و خواری مینماید

مهم نیست

میگذرد

اما فراموش نخواهد شد

و از هجمه موش ها و آدم ها زین پس تنها خواهم زیست

تنهای کم حرف!

کس نمی داند در این بحر عمیق .......... سنگ ریزه قرب دارد یا عقیق

قبلا در برابر علوم پزشکی ها کوچک شدم، بعد چرا که در صنعتی شریف قبول نشدی، چرا در ارشد برق موفق نبودی، تنبل شده ای و میخواهی از برق فرار کنی، شرکت الکی داری، پول نداری، اینقدر تنبلی که هنوز مدرکت را هم نگرفته ای

این حقارت ها جواب دارد

جوابی بس سهمگین

من با ذلت میروم

اما با قدرت بر میگردم

انتظار بکشید که در این راه بمیرم

چون فقط مرگ است که جلوی مرا میگیرد

اگر نمیرم یک روز برمیگردم و با نیش و کنایه پوستتان را میکنم

 

زت زیاد

 

 

  • کم حرف آقا

های

اکنون که انگشت بر KEYBOARD مینهم، خوابم نمی برد. من ارشد وزارت بهداشت هم ثبت نام کرده ام که جمعه برگزار میشود. نمیدانم مطالعه را ادامه بدهم یا بیخیال شوم. داشتم فکر میکردم که اگر رتبه ام بد شود نمیتوانم اپلای کنم. بعد به این فکر کردم که اگر رتبه ام خوب هم بشود باز هم نمیتوانم. چون عملا پولی ندارم که بخواهم تصمیم کبری بگیرم؛ در واقع اگر شرط لازم را داشته باشم شرط کافی را ندارم.

بی خوابی به سرم زده است بدجور. فکر پروژه کارشناسی آنقدر بهم استرس وارد میکند که آخر دق مرگ میشوم. فوق العاده روی مخ است. استاد مطمئنا پیام میدهد که داری چه غلطی میکنی.

اعتماد به نفس کمی دارم.

یعنی کنکور باعث شد اعتماد به نفس حوزه کاری م پایین بیاید.

چون بیشتر در خانه بودم ضعیف شدم. در واقع عادی هست. همه همین جورند. وقتی همه ی زندگی ت میشه یه آزمون...یک سال زندگی م گذاشتم پاش...من که میدونم همه چی اونجا مشخص میشه... من که میدونم اون با من این کارو کرده....... ولی من الان دللللم پررر میکشه که یه بار دیگه برگردم سر جلسه....

مگه فیلمه؟ مگه نوید محمد زاده م من؟    [خنده!] و [و مجدد خنده!]

یکهو به ذهنم رسید که فضای متن را عوض کنم. سکته جالبی وسط داستان ایجاد شد! خوشمان آمد!

باید میرفتم نویسنده سینما میشدم.

سعی میکنم این انرژی های منفی که از طریق حضرات دروغگو بهم تحمیل شد را از خودم دور کنم.

من حالم خوبه

من چقد آرومم

همه چی آرومه

من چقد خوشحالم

همه چی آرومه

...

خب دیگه خوابم گرفت

اولین خمیازه را کشیدم

به طوری که دهانم درحال جر خوردن بود

نیمی از اُسکیژن اتاق را کشیدم داخل

آخ که یادش بخیر در خوابگاه در سالن تلویزیون، الکلاسیکو میدیدیم و تو سر و کله هم میزدیم

تو سالن مطالعه اینقدر خمیازه میکشیدیم که نگو و نپرس

شب امتحانا مویرگ چشم بچه ها در حال پاره شدن بود

خاطرات نکبت باری بود

اما بعد تمام شدن امتحان آنقدر سرخوش میشدی که نعشگی اش از خود بی خودت میکرد و به قول بچه ها: میخوایم بریم خوابگاه لش کنیم :) اولین بار که این اصطلاح را شنیدم از خنده پکیدم! به معنی اینکه میرویم خوابگاه و هیچ کاری انجام نمیدهیم، فقط دراز میکشیم روی تخت و به سقف زل میزنیم و اگر امتحان خیلی سنگین نبوده باشد شروع به چرت و پرت گفتن می کنیم.

خب

امیدوارم خدا یکاری بکند اینبار هم

ما که لش کردیم [خنده!] خدایا خودت ردیفش کن دیگه! چند بار بگم

بازم هم سکته اومد وسط نوشته های جدی من :(

بگذریم

گود نایت اوری بادی

 

  • کم حرف آقا

سلام

دیشب که رفتم کارت ورود به جلسه ام را بگیرم متوجه شدم که حوزه امتحانی من عوض شده است! در واقع افزودن حوزه های امتحان به 2300 عدد دروغی بیش نبود. فوق العاده عصبانی شدم. کاری از دستم بر نمی آمد. اندکی بهم ریختم. شب هم تا حوالی ساعت 3 خوابم نمی برد. البته همه اش هم تقصیر این اتفاق نبود. من باید از یک هفته قبل کنکور روتین روزانه ام را تغییر میدادم که ندادم و این اشتباه بزرگی بود.

صبح ساعت 6 راه افتادم. تنها رفتم. به نظرم حوزه امتحان شلوغ تر از پارسال بود. حس کردم داوطلب ها زیاد شده اند. من ماسک برده بودم اما عده ای هم در حال جستجو بودند که مشخص بود تعداد کمی  دارند و خیلی صدایش را در نمی آوردند تا تمام نشود. نگهبانان یک دستگاه مسخره هم داشتند که برای یافتن موبایل بود. نمیدانم واقعا کاربرد داشت یا نه. فاصله اجتماعی هم در صف وجود نداشت و عملا همه چیز الکی مینمود. حتی گشتن مامور حوزه امتحانی هم به شدت پارسال نبود و فقط دو تا دست به پهلو میزد و میگفت برو. تغذیه آب معدنی و کلوچه بود. آب خودم برده بودم اما کلوچه را گرفتم که کیفیت ش بد نبود، در واقع از آن بی کیفیت ها نبود که تا یک ساعت مجبور باشی با انگشت از لا به لای دندان ها بیرونشان بیاوری!

قبل از شروع آزمون رفتم سرویس بهداشتی و آبی هم به دست و صورتم زدم تا خواب از سرم بپرد. آن مراقب سخت گیر دانشگاه مان هم آنجا بود! یادم هست که در یک پست پیرامون او نوشتم. امروز اما هر چه فکر کردم اسم او یادم نیامد. طبق معمول دقیق و منظم! مانند آلمانی ها!

فاصله اجتماعی وجود نداشت؛ حتی به نظرم فاصله داوطلبان نسبت به پارسال کمتر هم شده بود. کنار من یک مرد مسن نشسته بود که گویا مهندس نیروگاه بود. کمی با او گپ و گفت داشتم. جالب اینکه کد سوالات هر دوی ما C333 بود!!!!! به جان خودم فاصله بین ما کمتر از 50cm بود!!!!

بله! حتی کد سوالات فرد جلوی من هم C333 بود!!!! هان؟ چی شد؟ جا خوردید؟ بله! واقعیت همین است، اینجا سر زمینی با مدیریت بزرگترین دروغگویان تاریخ بشریت است.

در یک کلاس متوسط، بالای 40 نفر حضور داشتند. مراقب را هم میشناختم. او هم مرد شریفی است. مدام به افرادی که ماسک شان را در می آوردند تذکر میداد. با من هم چند بار صحبت کرد. من اعصابم خورد شده بود. از یک طرف کش های این ماسک پشت گوشم را اذیت میکرد، از سویی دیگر عینکم بخار میزد، از یک طرف نفسم می گرفت. اما خب چاره ای نبود، گاهی میزدم گاهی هم به بهانه آب خوردن میگذاشتم کنار. البته فکر نمیکنم در سالن های دیگر هم اینقدر گیر میدادند.

برای دوستان دیگر توصیه میکنم از ماسکی استفاده کنند که پشت گوش را آزار ندهد.

سر جلسه آب بخورید تا کمی آرامش بدست بیاورید.

استرس نداشته باشید، اگر سخت باشد برای همه سخت است. خودتان را سرزنش نکنید. فقط بهترین خودتان باشید.

تا آخرین لحظه مقاومت کنید.

سر دو درس آخر به شدت سر درد داشتم به طوری که میدانستم سوال را چطور حل کنم اما انرژی برای شروع نداشتم. بی خوابی و خستگی مفرط کار خودش را کرده بود. البته فکر میکنم ریاضی کلا سخت طرح شده بود.برای دکتری همان سوالات اسفند را دادند اما برای ارشد گویا مجدد سوال طرح شده بود که خب با چیز هایی که من دیدم بعید هم نیست. از همان جاهایی که فکرش را نمیکردی سوال طرح شده بود، به ویژه چند صفحه نهایی هر کتابی! فکر میکنم طراحان مریضی خاصی گرفته بودند.توصیه میکنم به طور تصادفی مباحث کم تکرار در کنکور را انتخاب کرده و مرور کنید.

کرونا و دورغ های بی پایان پست فطرت ها روی رتبه من خیلی اثر گذاشت. تاثیری که یقینا موجب تغییر سرنوشتم میشود. کاری از دستم بر نمی آید.

 

دوستانی که هنوز به تعویق کنکور امید دارند فقط در حال کندن گوری برای خودشان هستند. خواهران و برادران عزیزم بیخیال این اراجبف بشوید. چند پیج اینستگرمی دیدم که هنوز به دنبال متحد کردن بچه ها برای تعویق هستند.

من نمیدانم هدف ایشان چیست اما یک چیز را خوب میدانم:«

هر داوطلبی که وقتش را روی این چیز ها بگذارد، لاجرم محکوم به شکست است».

باید باور کنید که اینجا ایران است. آنها همه با هم متحد هستند. آنها همه چیز را بهتر از من و شما میدانند. آنها برای نظرات شما پشیزی ارزش قائل نیستند. آنها هر کاری خودشان بخواهند میکنند.

همین حالا این اراجیف را کنار بگذارید و به فکر جمع بندی هر آنچه یادگرفته اید باشید.

به حرف من گوش کنید و تا بعد کنکور موبایل بازی را ترک کنید.

من نمیدانم اصلا کسی می آید به این خراب آباد من یا نه، اما اگر اکنون داری این متن را می خوانی یکبار برای همیشه به من اعتماد کن و موبایلت را جایی قایم کن که حال و حوصله پیدا کردنش را نداشته باشی! یکبار برای همیشه تا روز کنکور که اواخر مرداد است بجنگ. بجنگید و فکر کنید. به دیوار زل بزنید و از خود بپرسید:« چکار کنم تا کارم بهتر پیش برود؟ چه تدبیری بیندیشم؟ چه کار + کوچکی انجام دهم تا رتبه ام 100 تا پایین تر بیاید؟»

ذهن لعنتی ما با یک خبر خوش کارش را نیمه کاره رها میکند، با یک خبر بد نا امیدمان میکند. بیایید ذهن را از این خبر های احمقانه پاک کنیم.

رتبه تان را در همین مدت باقی مانده کم کنید تا بعدا نگویید که البته میتوانستم بهتر باشم ...!

تمام کنید کار ر

 

اگر سوالی بود جوابگو هستم

الان خوابم می آید چون بعد از کنکور هم رفتم شرکت و تا الان نخوابیدم ام.

دارم خاموش میشوم

تا درودی دیگر بدرود دوستان

این را یادم رفت بگویم: سرم از شدت درد دارد میترکد!

 

  • کم حرف آقا

های

امروز کنکور دکتری بود. من نه موافق تعویق کنکور هستم و نه مخالف آن. به هر رو هم مزایایی دارد و هم معایبی. مسئولین مملکت هم که فقط به فکر پول خودشان هستند. عملا قرار نیست چیزی درست بشود. برای من تعویق خوب نبود. هم حوصله ام سر رفت، هم به کارهایی که میخواستم انجام بدهم نرسیدم. اما به هرحال کرونا خطرناک است؛ شاید برای من که پاک باخته ام تفاوتی نداشته باشد اما برخی داوطلبان بیماری زمینه ای دارند و خب حق دارند که بترسند. در این بین مافیای خود ساخته مسئولین دنبال سوء استفاده همیشگی خود هستند و مصداق بارز تیشه به ریشه آموزش مملکت!

حال و حوصله این چرندیات کنکوری را ندارم. خسته شدیم از سرزمینی که هیچ وقت قرار نیست درست بشود. من اما نمیدانم این حاکمان چطور شامگاه سر بر بالین میگذارند، مگر میشود؟ مگر امکان دارد؟

فعلا که شده است. تا انگلیس و شوروی هستند اوضاع سرزمین ما بهتر از این نخواهد بود. اما از این میترسم پس فردا در قیامت هم بگویند: شما بفرمایید جهنم چون ایرانی هستید، بقیه بفرمایند در بهشت برین! بعید هم نیست. فکر میکنم آن زمان ها امام رضا (ع) ما مردم ایران را نفرین کرده است چون به او سم دادند. واقعا این یکی هم بعید نیست؛ شاید نحسی همان خیانت ما را گرفته است و امروز مثل عراق و سوریه و فلسطین شده ایم. البته عربستان وضع خوبی دارد که آن هم دلیلش را نمیدانم. کلا نمیدانم؛ اگر بخواهم تراوشات ذهن ناقصم را بنویسم همه خل و چل میشوند.

بگذریم، این دری وری ها ما را به جایی نخواهد رساند.

الان باید چه کنم؟

خیلی مشوش هستم. در شرکت هم گاهی از بچه ها رنجیده خاطر میشوم. صبور هستم اما برخی مواقع دیگر واقعا کم می آورم. آنها حرفه ای هستند و اخلاق حرفه ای هم دارند لیکن گاهی روی حرف اشتباه خودشان پافشاری میکنند. الان صبر میکنم به این امید که خودشان درک کنند و فکر میکنم که پس از مدتی متوجه اشتباه خودشان خواهند شد. امیدوارم که بشوند.

میخواهم به آنها بگویم که خواهان تمرکز روی زمینه مورد علاقه خودم هستم.

متاسفانه بچه ها چون مطالعه اندکی دارند و در فضای شگفت انگیزی مانند لینکداین عضو نیستند حرف های مرا درک نمیکنند. همه چیز که تجربی نیست؛ گاهی باید چند سال هر روز مطالعه کنی تا برخی نقاط کور مسئله را متوجه شوی. اما بالاخره یک روز به آنها میگویم که وقتی مطالعه کافی ندارید خواهشا اینقدر روی نظر اشتباهتان پافشاری نکنید.

بگذریم، این هم مهم نیست.

برویم سراغ مقوله مهم ازدواج! [خنده] یاد فیلم آتیش بازی افتادم! آدم هر چه بیکار تر و علاف تر میشود ذهنش بیشتر سراغ این چرندیات میرود. البته چرند هم نیست. در ایران چرند شده است؛ یا شاید هم نه کلا چرند شده. نمیدانم. خب داشتم فکر میکردم که من آدم عجیبی هستم. پیش خودم میگویم: ازدواج نمیکنم پس بیخیال دنیا و هر چی که هست؛ گور بابای کارآفرینی و مهندسی و اپلای

فکر کنم من نوع خاصی از انسان هستم که به هیچ دردی نمیخورد. البته شاید هم «جک ما » در وجودم دارم و خبر ندارم. به هر حال این هم یک احتمال است.

به قول رفیقم: ایلان ماسک با اون همه دبدبه کبکبه ش با هالیوودی ها میتابه! کیف دنیا رو میبره!

چون من علاقه زیادی به ایلان دارم رفیقم همیشه او را بر فرق مبارک میکوبد!

بگذریم، ایلان هم برای ما نون و آب نشد.

والا به خدا چه کاریست خودمان را علاف کرده ایم.

بیایید پیرامون زیبایی های زندگی صحبت کنیم.

زندگی زیباست

به سلامتی روزی که در یک جای همین کره خاکی، تنها کنار ساحل، فارغ از بهشت و جهنم، بیخیال خیر و برکت دنیا همراه یک نخ سیگار بهمن (ما یه نخ بهمن چی رو به صد تا پاکت مارلبرو پایه بلند نمیدیم دااش[خنده!]) دود کنی هر آنچه میخواستی و نشد و نمیخواستی و شد.

از این مقوله هم بگذریم،

دیگر چه بگویم

هیچ

اگر هیچ نگویم سزاوارتر است.

خب دیگر من خسته شدم؛ نوشتن چرت و پرت کافی ست.

وقت است تا بخسبیم؛ ببینیم فردا برایمان چه تقدیری رقم زده شده است.

 

 

امیدوارم دنیا باب مراد ما گردد. امیدوارم اندکی دلمان شادتر بشود.

امیدوارم آن سیبی که قرار بود هزار تا چرخ بخورد و پایین بیاید هرچه زودتر چرخ هایش را بزند و فرود بیاید؛ بلکه بخت برگشته ما ایرانیان هم باز شود.

 

 

 

روز و روزگار خوش

 

 

  • کم حرف آقا

امروز بابا و مامانم باهم بحث کردند و من واقعا بهم ریختم. نمیدانم چرا اما حس میکنم مادرم پدرم را دوست نداشته است و فقط از سر اجبار پدرش ازدواج کرده است. دو روز است که حال ما را گرفته اند. من داشتم به ازدواج فکر می کردم؛ واقعا میترسم! به همین خاطر بیشتر به تنها زندگی کردن می اندیشم تا جفت شدن. من مثل بچه پر رو ها قادر به جذب خانم ها نیستم. با این وجود که رفیق هایم میگویند قیافه خوبی داری اما به نظر خودم الکی حرف میزنند. اگر خانواده بخواهند مرا مجبور به ازدواج‌ با کسی کنند که دوستش ندارم، هرگز قبول نمیکنم.

چند روز پیش به یک خانم request دادم که قبول نکرد، فکر کنم خیلی پسر نچسبی به نظر بیایم! بعدش به دوستم گفتم او هم گفت ولش کن! اینستاگرام و این چرت و پرت‌ها را پاک کن. من هم پیج م را private کردم و bio را هم پاک. دوستم شکست عشقی خورده، فقط به این خاطر که پول نداشته و رقیبش هم آدم زرنگی بوده است. خودش که بروز نمیدهد اما واقعا دلش سوخته است. او اما الان خیلی پول در می آورد و موفق است. اکنون با خنده میگوید فقط پول! و اصلا به خودش نمیرسد و گاها با دمپایی سفید کل آزمایشگاه و دانشکده را می پیماید... او میگوید هر دختری مرا می خواهد با همین شرایط بخواهد. اما خیلی آن دختر را دوست داشته است. شاید این دنیا واقعا ارزش این چیز ها را نداشته باشد، عشقی که به فرجام نمی رسد و اغلب برای بچه های بی پول زیاد اتفاق می افتد. اما بعدا که پولدار میشوند دیگر او رفته است!

در اتاق ما همه مجرد بودیم. 32 ساله مان هم مجرد بود.

بگذریم، این حرف ها به جایی نمی رسد. خواهرم هم امروز اولین حقوقش را گرفته است، برای من 200 به عنوان عیدی واریز کرد. من هم کلی با او شوخی کردم.

کنکور را میخوانم و باید جدی تر دنبالش کنم. با برنامه ریزی میتوانم موفق شوم. کنکور واقعا چیزی نیست که بخواهد اذیت کند، فقط باید سه ماه پیوسته وقت بگذارم و تمام!

بچه های شرکت کلی کار شروع کرده اند که این چند وقت درگیرش بودم و هستم و همین امشب در اسکایپ خبر از یک پروژه ضرب الاجلی و پر سود به میان آمد که خدا به خیر کند و با این اوضاع امیدوارم به کنکور لطمه وارد نشود.

فقط خدا کمک کند 

من دیگر درمانده ام 

هیچ راه حلی به ذهنم نمی رسد، فقط خدا یک کاری بکند و مرا از این ورطه سربلند بیرون بیاورد‌

کرونا هم که میبینید چه آتشی به زندگی مردم انداخته است 

حرف زیاد برای گفتن دارم اما الان خوابم می آید و حوصله تایپ هم ندارم 

اما این چند صباحی که نبودم تجربه های ارزشمندی کسب کردم

دعا کنید، انرژی های + بفرستید برایم

من هم دعا میکنم زندگی تان سرشار از آرامش و آسایش باشد 

در کنار خانواده تنتان سالم و دلتان شاد باشد 

امیدوارم حالتان همیشه عالی باشد و به هر آنچه دوست دارید برسید 

من مثل همیشه میخواهم گریه کنم، اما امکانش نیست 

مرد هم گریه نمی کند...

  • کم حرف آقا

مخم از شدت این کار ها به تته پته افتاده است

خیلی سرم شلوغ شده و خوب نمیتوانم روی کنکور وقت بگذارم

بچه های تیم مدام پروژه میگیرند 

استاد مکانیک ول کن پروژه اش نیست

آزمایشگاه روی اعصاب است چرا که هم وقت زیادی میگیرد و هم برخی دانشجو ها کم لطفی میکنند 

شب های سختی را میگذرانم

خیلی خیلی سخت

و هر روز دلم میخواهد جلوی زمان را بگیرم و بگویم 

لعنتی جلو نرو

نرو

این کار باید تمام شود 

به فروردین نزدیک نشو لعنتی

میبینی که کار سرم ریخته است

اما انگار که زمان کر است و ناله های مرا نمیشنود

فکر بی پولی هم فکرم را به هم میریزد

جمعه هم با ماشین چپ کردیم اما چیزیمان نشد، ولی خب هنوز هم حس خوبی ندارم چون وحشتناک بود

میبینید

چقدر همه چیز فشرده و به درد نخور دنبال میشود

برق برق برق خدا لعنتت کناد که پیرمان را در آوردی، خدایی میگویم پول در آوردن در این رشته خیلی سخت است خیلی خیلی سخت 

گاهی دلم میخواهد بنشینم گوشه ای و فقط گریه کنم و فقط زار بزنم و فقط عربده بزنم...

اما متاسفانه در دانشگاه همچنین جایی تعبیه نشده است 

دلم خیلی چیزها میخواهد

خیلی دلم پر است

دلم مادرم را میخواد دلم خواهرم را میخواهد دلم همه چیز میخواهد و هیچ چیز نمی خواهد

کم حرف شکسته است

کم حرف خورد و خمیر است

کم حرف باید چه کند؟

ذهنم مشغول است

زندگی ام دگرگون دنبال میشود

رویای امریکا و این قیمت دلار و فشار زندگی و هزارتا کار که هر کدام از یکطرف میکشندت و جر خوردن خودت را به چشم میبینی

دلم از این روزگار پر است

هم میخواهم عمر بگذرد

هم میخواهم نگذرد 

دوام می آورم؟

زنده می مانم؟

منی که جمعه مرگ را در چند قدمی خودم دیدم، به پایان این راه امیدوار باشم؟

  • کم حرف آقا

بله دوستان

آقای کـــــــــــــــم حرف دارد درس میخواند

البته سرعتش بالا نیست و این اصلا خوب نیست

او در آزمایشگاه هم تدریس میکند و وقت زیادی از وی گرفته میشود

وی کله صبح از خواب بلند شده و تا بوق سگ کار و تلاش میکند

برخی مواقع کله اش از شدت درد پیچ و تاب میخورد و وانگهی ممکن است زمین بخورد

 

28 فروردین 99

کنکور کارشناسی ارشد

تا آن زمان میجنگم

100 درصد مسئولیت جنگ با من است

نباید شکست بخوریم

نمیگذارم شکست بخوریم

هرگز و هرگز

 

کم حرف آقا را دعا کنید، او تلاشش را میکند، نتیجه با خدا

 

  • کم حرف آقا

سلام بر کنکوری ها

ladies and gentlemen خسته نباشید میگم خدمت یکایک شما عزیزان و امیدوارم حالتون خوب باشد.

عرض کنم که امروز داشتم به انتخاب گرایش خودم فکر میکردم که تصمیم گرفتم کم درباره انتخاب رشته هم صحبت کنیم. چون نمیتونم خیلی توضیح بدم نکته وار اینجا مهم ترین مباحث رو مینویسم ؛ امیداورم که بدردتون بخورد.

1- مهم ترین نکته این است که رشته بر دانشگاه اولویت دارد. مبادا بخواطر یک دانشگاه خوب به یک رشته ای بروید که علاقه ای به آن ندارید.

مثال بزنم: فردی رتبه 500 آورده است ، میتواند هوافضای شریف برود یا برق علم و صنعت. خب اگر به هوافضا علاقه ندارد نباید به خاطر شریف آینده خودش را خراب کند. باید به دنبال علاقه اش برود هرچند دانشگاهش چند سطح پایین بیاید. عمری که نمیشود خودمان را گول بزنیم . رشته مورد علاقه را انتخاب کنید و تمام !

2- ترجیحا راه های دور را انتخاب نکنید. اگر مانند خیلی ها به اصطلاح مامانی هستین خیلی سختی میکشید مگر اینکه مجبور باشید که خب بحثش فرق میکند.

مثلا من میتونم بروم دانشگاه صنعت نفت اهواز (یا دانشگاه شیراز) مهندسی شیمی بخوانم(نمیدانم این رشته را دارند یا نه، قطعا دارند:) ) و همینطور میتوانم بروم کاشان یا شاهرود همان رشته را ادامه بدهم . خب کدام را انتخاب کنم؟ ببینید تفاوت دانشگاه نفت با شاهرود قابل اغماض نیست ، اما مثلا شاهرود یا صنعتی بابل فقط چندساعت تا تهران فاصله دارد و سطحش هم کمی با آنهای دیگر فاصله دارد.

من میگویم عطایش را به لقایش ببخشید و این راه های دور و طاقت فرسا که قرار است در راه باشید را خودتان به پوئن های + تبدیل کنید در کنار خانواده بمانید. حالا اگر شریف باشد یا پلی تکنیک باشد دیگر بحث جداست.

3- اینقدر پول الکی برای مشاوره خرج نکنید!

4- چشم و هم چشمی را کنار بگذارید، دوستم این کار را کرد و به دانشگاه خوبی رفت اما الان پشیمان است. عجول نباشید. بالاخره یه رشته ای در یک دانشگاه قبول میشوید. خدا کمکتان میکنه.

*4-  ریاضی ها راجع به این دانشگاه های نیمه متمرکز هم تحقیق کنید و شرایطشان را بپرسید ، مثلا دانشگاه صداوسیما رشته برقش فکر کنم مخابرات میدانه که خب به مزاج هرکسی خوش نمی آید و شرایط کاری را هم در نظر بگیرید. صنعت نفت شنیده ام که دیگر فقط از فارغ التحصیلان برتر (مثلا 3نفر اول)  استخدام میکنه و نه همه پس به هوش باشید که کلاه سرتان نرود. مراقبت هواپیما و ATC هم زیاد اطلاع ندارم اما اگر خواستید میتوانم از یکی از دوستانم بپرسم.

تجربی ها راجع به این تعهد به خدمت خیلی خیلی دقت کنید. سازمان کاری نمیکند که به نفع دانشجو تمام شود. ممکن است در ازای پزشکی که قبولتان میکنند برایتان دام پهن کرده اند که 20 سال باید در منطقه ای دور افتاده بهترین دوران زندگیتان را بگذرانید.20سال یعنی از همه مسائل دیگر عقب میافتید تخصص ، ازدواج، هیئت علمی و... . 

5- به فکر سال دوم نباشید! بنده به عینه دیده ام بسیاری که سال دوم شکست خورده اند. این وسط فقط عده ای خاص که اراده ای پولادین دارند میتوانند خوب بشوند(خودتان را گول نزنید) من زیاد با سال های بعد موافق نیستم خصوصا اگر پسر باشید که دیگر خدمت مقدس سربازی هم حالتان را بد میگیرد. برای رشته ریاضی که اصلا موافق نیستم. برای تجربی ها کمی میتوان روی سال دوم حساب کرد(فقط کمی)

6- هیچ کس نمیداند آینده چه خواهد شد، یکی دانشگاه تهران میرود ولی با یک تصادف تا اخر عمر کنج خانه میافتد. یکی شریف میرود اما بعد از مدتی میرود کنکور تجربی میدهد. یکی دانشگاه متوسط قبول میشود و در یک شرکت خوب استخدام میشود و زندگی خوبی را تشکیل میدهد. یکی تا به دانشگاه میرسد دنبال کارهای بووووق می افتد. یکی تا به دانشگاه میرسد موتورش روشن میشود و بهترین بهترینها  میشود اما در نهایت به خاطر مسائل بی خدا شدن و احساس تهی بودن از دانشگاه لفت میدهد.

و...

اینها را همه دانشجو ها قبول دارند مخصوصا آنهایی که با فارغ التحصیل ها در ارتباط اند و این داستان ها را آنها برایشان تعریف کرده اند.

اینجا تازه اول راه است...

7- آنهایی که رتبه شان بالا است و دانشگاه های خوب قبول نمیشوند هرگز نباید نا امید باشند هرگز. فقط به رشته مورد علاقه فکر کنید. دانشگاه آزاد خیلی هم خوب است. من کم خوبی از دانشگاه های آزاد تهران،قزوین،شیراز،نجف آباد و... نشنیده ام.

باور کنید چندین و چند نفر میشناسم که از دانشگاه آزاد شروع کرده اند ،ارشد را شریف قبول شده اند و در حال حاضر در بوستون،دالاس،لس انجلس و ... دکتری را تمام کرده اند و همانجا کار میکنند.

8- و باز هم میگویم خدا بزرگ است من زمانی که نتایج آمد نمیدانستم کجا میافتم اما به خدا توکل کردم و با کمال تعجب همان دانشگاهی که دوست داشتم روزانه قبول شدم. درسته خوب خوب نیست اما من خودم را با شرایط وفق میدهم و در نهایت این من هستم که برنده ام. خودتان را برای رتبه کنکورتان سرزنش نکنید خدا میداند چند سال دیگر شما کجایید و بقیه کجا. شنیدم که یکی از دانشجوهای دانشگاه university of toronto(البته مطمئن نیستم همین دانشگاه بود) میگفت من بهترین مهندس مخابراتی که در ایران دیده ام از دانشگاه صداو سیما بود!! دقت کنید نگفت صنعتی شریف نگفت پلی تکنیک نگفت خواجه نصیر نگفت علم و صنعت ... گفت صداوسیما که یک دانشگاه معمولیه

پس اون آقا خودش اونقدر زحمت کشیده که به این درجه رسیده است.

مثل اون آقا باشیم :)

وقت خوابم گذشت:( فکر نمیکردم نوشتن اینقدر وقت گیر باشد. بروم بخوابم که فردا باید با انرژی دروس شیرین تر از قند را درو کنم :)

خدایا خودت کمک کن فردا یک فصل بخوانم "الهی آمین"

راستی این آهنگه پازل باند و حمید هیراد هم خیلی وقته ما را گرفتار کرده

 

[Hamid Hiraad]

وای وای وای دل من شده عاشق نگاش وای که نمیدونستم میشم پریشون چشاش
وای وای وای دل من شده دیوونه ی اون دل دیوونه ی من اسیر مست موی اون
وای وای وای دل من شده عاشق نگاش وای که نمیدونستم میشم پریشون چشاش
وای وای وای دل من شده دیوونه ی اون دل دیوونه ی من اسیر مست موی اون

  • کم حرف آقا