خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

فقط من دپرسم یا شمام همینجورین؟

جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۳۲ ب.ظ

سلام

کمی حس و حال سرماخوردگی دارم. گلویم هم حالت عادی ندارد. شاید کرونا گرفته باشم، شاید.

این روز ها خیلی افسرده شده ام. نه حس و حال پروژه لعنتی را دارم، نه دل و دماغ data science را دارم و نه حال و هوای یک دانشجوی کنکوری را.

امروز فکر میکردم که من باید همان اسفند پارسال ترمز ارشد برق را میکشیدم. من از مطالعه درسی مثل مدار که پایه مهندسی برق است، لذت نمیبردم. دوست داشتم، اما ذوق نداشتم. در مدار ضعیف بودم. استاد خوبی هم در درس مدار 1 نداشتیم. خیلی از بچه ها ناراضی بودند. حتی مدار روی دروس دیگر هم تاثیر منفی گذاشته بود. دیگر حال و حوصله ی ریضمو و معادلات را هم نداشتم. در درس سیگنال هم آن شور و اشتیاق سابق را نداشتم. آمار و احتمال مهندسی اما درسی بود که خیلی دوستش داشتم. نمیدانم چرا اما این درس را بسیار قوی خواندم. این درس میراث ریاضیات گسسته فقید دوران دبیرستان است که من در کنکور 12 تست از 13 تست آن را پاسخ دادم و اگر اشتباه نکنم آن یک تست از مبحث گراف بود که نتوانستم!

خلاصه من خودم را سرزنش نمیکنم. به هر روی تجربه زیادی در کنکور نداشتم. تیپ شخصیتی من، تیپ عجیبی است که هنوز با آن کلنجار میروم. قبلا INTJ بودم، بعد شدم INTP و چند وقت پیش که رفتم برای مصاحبه، فرد مصاحبه کننده در آخر گفت: من فکر میکنم شما از I به E تغییر پیدا کرده اید. خودم هم یک چیزهایی حس کرده بودم اما این را که شنیدم مطمئن شدم کمی از درونگرایی فاصله گرفته ام. در هر حال من راه خویش به سمت علوم داده، اندکی کامپیوتر و اندکی صنایع کج خواهم کرد. چرا که فکر میکنم در این زمینه ها خوشحال تر باشم. چندی پیش که دوستم گفت برای هدایت تیم تهران وارد شو و من تقریبا ok اولیه را داده بودم، اندکی بی تجربه گی کردم. بعد از این رویداد با او تماس گرفتم و گفتم: برای مدیریت یک تیم خیلی کم هستم. و راست گفتم. چون مدیریت یک تیم مسئولیت سنگینی است. خوب گفتم. باید همیشه حواسم باشد این جور مواقع جواب ندهم. بعد از مقداری تامل پاسخ بدهم، بهتر و سنجیده تر است. حس و حال یک آدم مریض را دارم! متاسفانه!

اما همیشه از اینکه برق خواندم راضی هستم. انگار که با غول های دانشگاه راه میروی. نمیدانم در دانشگاه های دیگر هم اینطور است یا نه، اما اینجا همین که بگویی برقی هستم همه دوزاری شان میفتد! جنس ریاضیات برق فوق العاده گسترده است و اوج تجلی ریاضیات و فیزیک در مهندسی لقب دارد. من به همه توصیه میکنم اول برق، بعد کامپیوتر یا صنایع را انتخاب کنند. این سه رشته معرکه هستند! البته رشته های دیگر هم خوب هستند، اما به نظر من این سه تا خیلی جذابند.

چقدر پراکنده سخن میگویم!

خدایی خیلی افسرده و بی حال هستم!

این چند وقت که کار غیر مرتبط انجام میدادم، خیلی کم کد زدم و الان حس میکنم بسیار ضعیف شده ام. ذهنم از آن حالت الگوریتمی خارج شده است. راستی میخواستم برای یکی از شرکت های بزرگ رزومه کارآموزی بفرستم. میخواهم به زبان انگلیسی بنویسم که خیلی وقتم را میگیرد. واقعا فکر نمیکردم اینقدر زمانبر باشد. ببینیم یک مصاحبه برایمان جور میشود یا نه.

یاد یک خاطره افتادم. آن روزها که در آپارتمان دوستم بودم. تابستان دو سه سال پیش بود. چقدر سخت و طاقت فرسا! بچه ها همه سرکار تا آخر شب. نه غذایی نه لباس درستی و نه خیلی چیز های دیگر. یک شب دوستم که طرفدار استقلال بود کباب سفارش داد و حین بازی خوردیم. عکسش را هم دارم. البته استقلال آن بازی را باخت!!! و زهرمارمان شد!!!! یاد آن تلویزیون کوچک بخیر. آن موقع ها کنسرو ارزان تر بود. میتوانستیم بخریم. الان که دیگر همان هم نمیشود خرید. ترکیب لوبیا و ماهی تن.

دوستم با یک خانمی دوست بود. فکر کنم الان با هم مزدوج شدند. عکس پروفایل ش دونفره بود. چقدر با خانواده اش سر این خانوم دعوا کرد. همش اعصاب خوردی داشت. هنوز آن شب که رفته بودیم پارک یادم هست. یکی از بچه ها مدام سرزنش ش میکرد و بحث داشتند که مردم به ما عجیب نگاه میکردند. البته نه... الان یادم افتاد. آن خانوم اولی لغو شد. اشتباه گفتم. این یکی به نظرم از رشته های علوم پایه بود. یادم نیست دقیقا. ریاضی یا شیمی یا آمار. البته من بعدا سر یک سری جریان هایی با این دوستم به هم زدیم. میتوانستم گذشت کنم اما دیگر حال و حوصله این جور آدم ها را نداشتم. بر خلاف میل باطنی با سه چهار نفر از دوستام اینجوری بهم زدم. رفتند پی کارشان. البته بعدا به تخصص شان نیاز پیدا کردم اما باز هم سراغشان نرفتم. گاهی دلم برایشان تنگ میشود. اما گویی که قلبم از سنگ شده است. با هم کلاسی های دوران دبیرستان هم کات کردم. برخی شان که دنبال مفت بری و آدم فروشی بودند که پشم هم حسابشان نمیکنم. بعضی هم نویدبخش احساسات خوبی نیستند. هیچ وقت از مدرسه خوشم نیامد.

عجالتا که همه از آقای کم حرف نا امیدند و هیچ کس او را باور ندارد ... این حرف ها هم خریداری ندارد...

شما بگو بلاگر هستم، کسی فاتحه هم به حرفت نمیخواند.

خدایا این رسم رفاقت نبود، ما با مرام نیستیم اما تو مشتی باش

برسون خودتو

 

 

 

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی