خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

کم اوضام به هم ریختس این مطلب بی صاحابم پاک شد

چند خطی نوشته بودم

پاک شد

داییم مرد، خودم تو غسال خونه دیدمش، رنگش گشته بود، تکون نمیخورد، بدنش ورم کرده بود

بعد از اون همه بدبختی که تو سال 95 کشیدم، حالا اینم اومد روش

امروزم میرم دانشگاه

اعصابم ندارم

حال و روز خوشیم ندارم

همین


[Shadmehr]

با اینکه بغضمون کهنست ، با اینکه سفرمون پُر نیست

با اینکه خستگی های ما ، قابل تصور نیست

با اینکه توو شبامون ، نشونی از چراغی نیست

تا میتونی تحمل کن ، که خورشید اتفاقی نیست

من و تو زنده موندیم و به سختی زندگی کردیم

گذشته ، حال ، آینده من و تو وارث دردیم

من و تو وارثِ دردیم

♪♪♫♫♪♪♪

  • کم حرف آقا

سلام و درود بی پایان بر شکل ماه شما عزیزان جان!

عرض کنم که چند شب پیش میخواستیم بخوابیم که پدرم فکری به سرش زد. وی گفت:« من در تلگرام خوانده ام پشه ها از ریحان بدشان می آید و همواره از آن گریزان اند» خلاصه پا شد و رفت سمت یخچال. یک برگ ریحان آورد و گذاشت بالای سرش! من و مادرم مات و مبهوت مانده بودیم! پدرم مجدد منبر رفت و گفت:« فردا تاثیرش را خواهی دید، اینجوری نگاه نکنید!» من و مامی هم فقط میخندیدیم، دیگر خودش هم خنده اش گرفته بود. خلاصه فردا پدرم تعریف میکرد:« پشه ها تا صبح  مرا نیش زدند :) پس این تلگرام گور به گور شده  چه چیزش راست است؟!»

چندی پیش به خانه ی پدربزرگم رفتیم. دو تا از خاله هایم هم آمده بودند. پسر خاله ی کوچکم هم تشریف داشت! وی پیوسته اذیت مینمود و از دستش کلافه شده بودیم. خلاصه بعد 2-3 ساعت یکهو یکی از خاله هایم وی را گرفت و نشاندش. البته هنوز راه نمیرود و فقط گربه ای نقل مکان میکند. بعد به وی گفت:« اگر اذیت کنی به مادر کم حرف آقا  تحویلت میدهم!» نکته ای که باید یادآور بشوم این است که مادر اینجانب در کل خاندان ما نقش ازرق شامی را بازی میکند و تمام بچه ها از او میترسند! حالا این پسر خاله ی ما چون هنوز چیزی سرش نمیشود دوزاریش نیفتاد و باز اقدام به شورش کرد. خاله م هم او را گرفت سمت مادرم و گفت:« خاله ببین این بچه چقدر اذیت میکند؟!» مادرم اما بر خلاف آمد عادت حرکت جالبی زد. از قبل یک تفنگ اسباب بازی آنجا افتاده بود که مادرم آن را برداشت و طرف صورت بچه خاله ما گرفت. یکهو ماشه را چکاند و گفت:« پیششوووووو....!!!» آقا این حرکت را که زد همه قالب تهی کردیم. مادربزرگم بلندبلند میخندید و میگفت:« این چه کاری بود!» واقعا این حرکت از مادرم بعید بود. قبلا وی چنان کتکی به بچه ها میزد که تا دو روز نمیتوانستند راه بروند. این رفتار اما واقعا عجیب بود، گویا وی خشونت را کنار گذاشته است.


باز دوباره روز پزشک شد و همه جایگاه و پول این دکتر ها را بر فرق مبارک ما میکوبند. در این مملکت مهندس بیچاره و تو سری خور است. این مردم اصلا نمیدانند صنعت یعنی چه، تقصیری هم ندارند، کدام صنعت؟ کدام کارخانه؟ کدام تولید؟ واقعا این مهندس ها کار خوبی میکنند از ایران میروند. همین که برای کار آدم ارزش قائل باشند خودش خیلی مهم است. 

تجارب مهم:

  • کسی را مسخره نکنیم، شاید روزگار جای ما را با او عوض کند.
  • به دیگران غبطه نخوریم، شاید گذشت زمان جای ما را با او  عوض کند.



اخبار کوته را تقدیم میکنم:

  • گرانی آقا گرانی! سال قبل قیمت Raspberry Pi  تیپ 3 بوده 200 هزار تومان الان شده 500 هزار تومان!!
  • یک ماه است دارند برنامه ریزی میکنند بعد کاشف به عمل آمد که عرض دانشجویی(ارز!) ==> 10440 تومان.
  • استقلال به قطری های منحوس باخت، اعصاب ملت بد جور به هم ریخت.
  • پس از پایان بخش Reading کتاب Longman، بخش Writing را شروع کردیم.   
  • با کتابی به نام  Speaking and Writing Strategies for the TOEFL iBT آشنا شدم. نسخه  pdf این کتاب به همراه محتوای صوتی در سایت Apply abroad موجود است.
  • کتاب تحلیل و طراحی آنتن هم از راه رسید.

                                                         

  • کم حرف آقا