خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

سلام

خوب نیستم، تو خونه حالم خوش نیست

جو خونه را دوست ندارم، گویی که زندان است

پر از انرژی های منفی که حال را بد میکند

من خیلی سختی کشیدم تا همینجا آمدم

و الان هم...

نه میزی، نه روشنایی درستی،عین کاروانسرا،نه آرامش،نه یه قالی نرم که بشود روی آن دراز کشید، نه یه گوشی درست و حسابی،نه کانون گرم خانواده، نه جایی برای مطالعه

پولی فراهم میکنم و از این مملکت لعنتی که نکبت از در و دیوارش میبارد میروم، اگر هم نشد به جهنم میروم که بهتر از این وضع هست

عمویم میگفت پسر عموت برای خرید یک فلش سه روز قهر بوده است، ای لعنت به این زندگی که بچه برای یک فلش باید خودش را اذیت کند، حال آنکه نه کامپیوتر دارد نه موبایل دارد و نه خیلی چیزهای دیگر دارد...

لعنت به این دنیا 

لعنت به این کشور

لعنت به این جماعت

لعنت به سریال ستایش

لعنت به هر چی که هست

جو مزخرفی گریبان گیرم شده است

 

  • کم حرف آقا