خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

منفی

چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۹، ۰۶:۱۰ ب.ظ

سام علیک

باز هم برای معافیت رفتیم. جواب منفی بود. به پدرم گفتم بیخیال شو اما گفت حالا بیا برویم، شاید شد. در این هوای سرد رفتیم نظام وظیفه؛ یک سالن بزرگ با یک بخاری کوچک. یخ زدیم از سرما. این همه خرج کردیم و رفتیم و آمدیم، آخرم هیچی به هیچی. من که همان اول هم امید نداشتم. این جماعت کثیف که من میشناسم تا نفر آخر این مردم را به زنجیر میکشند. همان طور که نخبه هایمان را در آسمان پر پر کردند، با ما هم همین کار را میکنند.

هزینه مهم نیست. وقتم را بگو که پای این کار گذاشتم. لعنت لعنت لعنت...

از شرکت هم که بیرون آمدم. پولم هم تمام شده است. ارشد هم به جهنم. زندگی هم به جهنم. سربازی هم به جهنم.

برای فارغ التصیلی هم یک مدرک تاییده پیش دانشگاهی لازم است که مسئول آن در آموزش پرورش هنوز نفرستاده است. گویا مسئول قبلی رفته است و هیچ کس جای او نیست. و بدینگونه من و امثال من ول معطل هستیم تا یک نفر این سمت را قبول کند و ما فارغ التحصیل شویم. یعنی ببینید چقدر مملکت خر تو خر شده که فارغ التحصیلی من گیر یک چنین چیز مسخره ای شده است. جنگل آمازون شرف داره.

ما به کسی بدی نکردیم. حق کسی نخوردیم. نمیدونم چرا.

چقدر سفره مان کوچک شده است.

از شدت فشار میخواهم نعره بزنم. از عمق وجود.

  • کم حرف آقا

نظرات  (۱)

سام یعنی مریضی وبیماری و مرگ و ...

پاسخ:
برو عمو خدا پدرت بیامرزه
به چه چیزایی گیر میدی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی