خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

خدا رو شکر هر چی که تو زندگیم دارم خودم بدست آوردم و هیچ موقع جلو استادا خود شیرینی نکردم و دنبال مفت بری هم نبودم. بعضیا اینقدر که درس میخونن دو برابرش خود شیرینی و تقلب و لاش خوری میکنن بعدم ادعاشون گوش فلک کر میکنه. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که هر چی دارم با زحمت خودمه و با عرق جبین و زحمت بدستش آوردم. خدا رو شاکرم که از دبیرستان به اینور فکر و اندیشه خودم بوده که کارم رو راه انداخته و هیچ وقت تن به هیچ ذلتی نخواهم داد.

حالم از این لاشخور های دانشگاه به هم میخوره، این ابله ها قراره یه زمانی مهندس این مملکت بشن! وای خدا حتی فکرشم عذاب آوره. من اگه رئیس  یه شرکت باشم و بخوام استخدام کنم این جور آدمها رو واسه آبدارچی هم قبول نمیکنم، حالا میخواد از دانشگاه هاروارد اومده باشه میخواد از دانشگاه علی آباد کتول!

عرض کنم راجع به کاری که قرار بود با استاد مکانیک و استاد خودم انجام بدم، متوجه شدم که در  دانشگاه چه امکاناتی بوده و من نمی دونستم! استادم گفت برو سراغ یکی از استادای فیزیک که در واقع فوتونیک کاره. در واقع این استاد شرکت داره و آزمایشگاه هم داره که امروز رفتم دیدم. کارشون نسبتا هایتک بود. خوشمان آمد.

دیروز که رفته بودم استاد فیزیک را ببینم یکی از بچه های فیزیک مرا دید. گفت شما برقیا که اینقدر ادعا دارید اینجا چیکار میکنید؟ شروع کرد این چرت و پرت ها را گفتن. بعدم گفت چون شما خیلی ادعا دارید استادای ما تو درسای سرویسی سخت میگیرن که حالتون  جا بیاد! من اصلا کُپ کرده بودم. چی میگه این؟

من نمیدونم چرا علوم پایه ای ها اینقدر بد بین هستن. به شخصه خودمو نمیگیرم مگر اینکه کسی بخواد توانایی ها و رشتم رو زیر سوال ببره. نمیدونم این علوم پایه های ها چرا همیشه فکر میکنن ما اونا رو آدم حساب نمیکنیم.

بابا به همین برکت همه رشته ها خوبه، کشور به همه رشته ها نیاز داره

هیچ رشته ای هم الکی نیست

من برقی به فوتونیک نیاز دارم

شیمی به فیزیک نیاز داره

مکانیک به برق نیاز داره

و ....

چرا همه میخوایم دهن همو صاف کنیم؟!


  • کم حرف آقا

-        امروز چهارشنبه 12 دسامبر 2018 رفتم اتاق یکی از اساتید مکانیک تا از او راجع به شرکت های دانش بنیان سوالاتی بپرسم. وی خود دارای شرکتی است. او بسیار مهربان است و اعتقاد دارد که در دانشگاه است تا دانشجو ها را خوشحال کند( تفاوت نگرش با اساتید برق را ببینید: استاد برق: اینکه شما درس میخوانید یا نه به من ربطی ندارد، من اینجا درس میدهم  و سر برج حقوقم را میگیرم!!)

او راجع به قوانین مالیات بسیار هشدار داد و گفت که خودش هم میخواهد شرکتش را ببندد. او گفت که اگر بخواهیم میتوانیم قوانین مالیات را دور بزنیم اما من و تو اهل این کارها نیستیم!! و اینکه او گفت که بعد از هفت هشت سال که تازه مالیات به شما تعلق می گیرد  میتوانی سهامت را بفروشی. بعد بحث باز تر شد و پیرامون اپلای با وی صحبت کردم. گفتم که میخواهم تجربه کاری کسب کنم تا فاند RA بگیرم. گفت RAخیلی سخت اس، چرا  TA نمیشوی؟

گفتم اساتید ما با دانشجوی کارشناسی مقاله کار نمی کنند. بعد کمی راجع به تفاوت ها بحث کردیم و در نهایت گفت: من دانشجو داشته ام که با معدل 14 ارشد فرستادمش امریکا! اما 3 تا مقاله ISI داشت و 2 تا کنفرانسی. و بعد از کمی  عجز و لابه اینجانب (مجبور بودم، میفهمید مجبوووور) گفت اگر بتوانی در تحلیل یک قطعه مکانیکی کمکم کنی با هم مقاله خواهیم نوشت! خلاصه من هم کمی از کاربرد های پردازش سیگنال برایش توضیح دادم و حسابی مخش را زدم. خودش هم کیف کرده بود.

قرار شد که من پی قضیه را بگیرم. بعد هم خداحافظی کردم و بیرون آمدم. سریع رفتم اتاق استاد DSP مان و از او سوال کردم. او هم راهنماییم کرد و فقط مانده  research  پیرامون موضوع مورد نظر. تحقیقاتم را کامل کنم و بروم پیش استاد مکانیک. باشد که مقبول افتد و استارت مقاله را بزنیم. البته کار کار فوق العاده سختی است. خدا به داد برسد.

-         رفتم پیش رئیس گروه مخابرات و دو تن از مهندسان خوب ازمایشگاه الکترونیک. پیرامون پروژه ای که مربوط به شرکت خودمان است با آنها صحبت کردم. کلیت کار تولید پالس مربعی با فرکانس 100 مگاهرتز و کنترل آن است و ادامه ماجرا که از حوصله خارج است. تقریبا کل امروز را بین دانشکده های مختلف و آزمایشگاه های گوناگون جابجا میشدم. خیلی خسته شدم. کار آسانی نیست و نیاز به تحقیق بیشتری دارد.

رئیس گروه مخابرات هم کلی کیف کرده بود. شنیدستم که ترم بعد هم میخواهد میدان ارائه بدهد. آی حال میدهد اگر من این درس را یکبار دیگر بخوانم و حل تمرینش بشوم ( خنده ی ژکوند و ملیح و به همین خیال باش!)

 

من حیث المجموع الان مقاله را دارم + پروژه شرکت + زبان + درس های این ترم

سرم شلوغ شد!

حال چه بباید کرد؟

یکشنبه امتحان آنتن دارم و هنوز هم هیچ نخوانده ام! خدا کند بتوانم نمره ی خوبی بگیرم و الا به فنا میروم.

حالم الان خوب است، این مشاوره و اینها بی تاثیر نبود. خدا را شکر الان حس بدی ندارم.

 

-        امروز پنج شنبه 12 دسامبر است. ساعت 16:28 دقیقه عصر است. اینجا خوابگاه دانشجویی پسران.

من آقای کم حرف هستم. دانشجوی مهندسی برق، ترم هفتم. من امروز جزوه ی آنتن را تماما میخوانم و یاد میگیرم. من امروز بخشی از تکالیف زبانم را انجام میدهم. من امشب بازدهی 100 درصد خواهم داشت. من چقدر خوشحالم، همه چیز آرومه. من انرژی منفی ندارم. من میتوانم بهترین نمره را کسب کنم. من از هیچ کس و هیچ چیز نمیترسم. من خودم هستم و از هیچ کس تقلید نمیکنم. من منتظر دیگران نیستم. من خودم را نجات میدهم. من از خودم اسطوره میسازم. من ارتشی تک نفره تشکیل میدهم و پیروز میشوم. هر کسی که پایه است، بسم الله ... مشکلات و درد موقتی است اما پیروزی عمری باقی می ماند. اگر الله کند یاری چه بنز باشد چه این گاری، چه معدل 19 باشد چه این مشروطی، چه خرخون باشد چه این کم حرف.

 


  • کم حرف آقا


دقیقا همین امروز که مریض بودم و میخواستم بیام دانشگاه، دیر شده بود. پدرم هم مدام روی اعصابم میرفت. تاکسی نبود. توقع نداشتم که پدرم مرا برساند، اما امشب فهمیدم که آدم به پدرش هم نمیتواند تکیه کند. یک کلمه از دهانش در نیامد که تو را میرسانم. واقعا من تو این روزگار هیچ کس را ندارم. همیشه فکر میکردم که ننه و بابام رو دارم؛ اما الان واقعا اگر بتوانم به خارج از کشور می روم چون به این نتیجه رسیده ام که هر کس زندگی و آینده شخصی خودش را دارد. هر کس حق دارد دنبال آینده خودش برود. این مسخره بازی های خانوادگی را هم باید پشم خود بپنداریم. اصلا من دلم نمیخواهد حتی ازدواج کنم.

امتحانم را هم هیچ نخوانده ام. قصد خواندن را هم ندارم. اصلا حوصله هیچ کاری را ندارم. سگ تو این حس و حال!

حالا این شرکت دانش بنیان ما هم شده قوز بالای قوز! بچه ها مستندات را برایم ارسال کردند و گویا اینجانب بازرس علی البدل هستم!! دیگر مسئولیتی ست که داده اند، البته خیلی هم مهم نیست، مهم کارآمدی هر فرد داخل شرکت است. ترجیح میدهم فردی کارآزموده باشم. سرمایه اولیه هم قرار شده است 10 میلیون باشد؛ نفری 2 تومن.

ظاهرا وام و اینها هم میدهند.

این میان خواهرم اما همیشه مشوق من بوده است. دلم برایش تنگ شده است. رفیق تنهایی های من خواهرم بوده است. البته دو نفر دیگر هم هستند که الحق و الانصاف برایم مرام و معرفت زیادی خرج کرده اند. یکی هم اتاقی مذهبی و دیگری  THE ROCK !!! نمیدانم چرا این اسم را روی او گذاشتم اما هر وقت او را میبینم یاد راک معروف می افتم. وی همان رفیقم هست که  قبلا گفته بودم میخواهد در نظام استخدام شود و شد. وی از 14-15 سالگی با من رفیق است و روزهای سخت زیادی را به کمک هم گذراندیم. چه روزهایی بود.





  • کم حرف آقا

عرض شود که میخواستم این هفته دانشگاه بمانم اما مریض شدم و ترجیح بر آن شد که به خانه رجعت کنم. طی 7-8 روز آتی هم 3  میانترم ناقابل دارم. حال خودتان حساب کنید که در چه شرایطی قرار دارم!

چند وقت پیش رفتم آکادمی زبان و هم حساب را تسویه کردم و هم هفته ای یک جلسه آموزش را  ok کردم. فعلا قرار شده است که یکشنبه ها ساعت 10 -12  باشد. قرار است  روی Listening  کار کنیم. کتاب Tactics را هم خریدم.

دقیقا همان روزی که میخواستم بروم اکادمی باید چند کار دیگر هم انجام می دادم مثلا گرفتن گواهی عدم سوء پیشینه برای شرکت و رفتن به سلمونی و کتابفروشی و ... . خب همان کله صبح که راه افتادم باید کارت اتوبوسم را شارژ می نمودم. حواسم نبود و کلم خورد توی کولر پشت دکه اتوبوس! دقیقا بین دو تا ابرو هام! اگه عینکم نبود قشنگ پکیده بود. کمی خون آمد. بعد رفتم کار هایم را انجام بدهم کارت هایم را گم کردم. از دو روز قبلش فلشم را هم گم کرده بودم. هوا هم سرد بود. خلاصه همین جور اتفاقات بد پشت سر هم افتاد. تا ساعت 5 عصر الکی الکی تو سطح شهر می تابیدم. اصلا نمیدانستم کجا باید بنشینم. خلاصه تا کارت ها را یافتم سریع اسنپ گرفتم و به خوابگاه بازگشتم. وقتی هم که به خوابگاه آمدم پول نقدی که داشتم را گم کردم! دیگر واقعا داشتم روانی میشدم. عجب روز نحسی بود.

از آنجایی که من هیچ کاری را بدون حکمت نمیدانم، بگذارید حکمت این پیش آمد ها را هم برایتان بگویم؛ خالی از لطف نیست.

من در محک عضوم و قرار است ماهی 1000 تومان برایشان واریز کنم. چند وقت بود که SMS میدادند اما مدام پشت گوش می انداختم. هی میگفتم امروز، فردا. خلاصه خدا هم اینجوری  هشدار داد که ای کم حرف به هوش باش به قولی که داده ای وفادار باشی. بعدا 5000 تومان به حساب شان واریز کردم و قال قضیه را کندم.

عرض کنم که پریشب هم جشنی رفتیم و با هم اتاقی ها شبی خوش داشتیم، جای شما خالی.

در مورد اپلای هم کمی دو به شک شده ام. شرکت را چه کنم؟ ننه و بابام چه میگویند؟ آن 10-15 میلیون هزینه آزاد سازی مدرک کذایی کارشناسی را کجای دلم بگذارم؟

عجب روزگاری شده خدا وکیلی...

این زندگی عجیب بالا و پایین داره

خوش باشید دوستان


  • کم حرف آقا