خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

این زمستان را نبین، ما هم بهاری داشتیم

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۱۳ ب.ظ

حوصله تایپ بعضی چیز ها را ندارم. این روز ها حرف نمیزنم. سکوت محض. شاید در روز حتی یکبار هم تار های صوتی ام به حرکت در نیایند. دلیل ش مهم نیست.

امروز نوتیف یکی از دوستان ارشد را دیدم که برای دکتری به انگلستان رفته است. پسر خوبی بود. عمر آدمیزاد خیلی زود میگذرد. گویا همین دیروز بود که در سلف روبروی هم نشسته بودیم. میگفت راحت میتواند به ایتالیا برود اما منتظر کانادا است.احتمالا پوزیشن خوبی برایش پیدا شده که قید اروپا و کانادا را زده است. خدا نگهدارش باد.

دوستی داشتم که در پست های قبلی راجع به او صحبت کردم. او نیز بالاخره با یک خانم آشنا شده است. گویا خانم مهندس دنبال یک فردی میگشته اند که درسی در مقطع ارشد را برایشان پاس کند. دوست ما هم قبول کرده، درس مورد نظر را برایشان پاس نموده و ایضا پول خوبی هم از ایشان ستانده است. به قول خودش یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد. اینقدر از کمالات و وجنات خانم مهندس تعریف کرد که حالمان زیر و رو شد. پدر کافی شاپ ها را در آورده اند در این ایام الله کرونا. البته این دوست ما نهایتا ول میکند و میرود. من میشناسمش.

استادی که با او کار میکردم برای فاکتور های پروژه تماس گرفت. گفت مقاله بنویس. رویم نشد بگویم نه. خسته بودم. ول کن ما نیست این بنده ی خدا. کل کار را خودم انجام دادم و مقاله را هم خودم بنویسم؛ استاد فقط اسمش را بلد کند. این دیگر چه مسخره بازی ست که در دانشگاه ها راه انداخته اند. من بخاطر این لعنتی چند ده مقاله خارج از رشته خواندم و حالا هم باید کل مباحث هوش مصنوعی اش را خودم جلو ببرم، پس نقش شما چیست؟ اکسپت گرفتن؟ خسته نباشید.

کمر درد و گردن درد امانم را بریده است.

حتی از اینکه الان یک عدد ناظر بیان دارد نوشته های مرا میخواند، متنفرم.

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی