خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

دو راه داری

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ق.ظ

سام علیک

شرکت را با یک تیم کوچک دیگر ترکیب کردیم. آنها هم مثل خودمان هستند. به نظرم حرکت خوبی بود. فعلا که همنیجوری الکی پیش هم هستیم. در واقع مقر اصلی شرکت را هم عوض کردیم. یک جای خیلی فنی تر رفته ایم. در اینجا جذب نیروهای فنی آسان تر است. کلا محیط فنی است. جای قبلی خیلی بی روح و مسخره بود. موقعیت اینجا از هر لحاظ استراتژیک تر است، به جز مسکن! البته سرویس حمل و نقل وجود دارد و بچه ها میتوانند با تایم بندی سرویس های دانشگاه هم هماهنگ شوند تا در وقتشان صرفه جویی شود. کلا قدم مثبتی بود. هم آنها راضی، هم ما راضی!

اما خب بعدا باید در مورد برخی مسائل با هم صحبت کنیم. بالاخره دوستی تا یک جایی جواب میدهد، کار باید اساسی انجام شود. به هرحال بعید میدانم مشکلی پیش بیاید.

بعد اینکه خب سه نفر از بچه ها که گفتم مشغول به کار شدند و دو نفرشان ماندند. من هم که میان هوا و زمین مانده ام. دو سه نفر دیگر هم اندکی نا امید بودند. خلاصه دو نفر آمدند با من صحبت کردند و خیلی احساس تنهایی میکردند. این از طرز برخوردشان مشخص بود. به هر شکل میخواستند مرا نگه دارند. چندین ساعت صحبت کردیم و قشنگ بهشان نشان دادم که شرکت داری و کسب و کار، مدیرعامل باید کاربلد و قوی باشد. برخلاف قبل، به حرفم رسیده بودند. دیگر آخر خط بود. به یک جایی که رسیدیم، گفتند: کم حرف آقا، خودت بیا مدیرعامل شو و کار را نجات بده. من هم گفتم: نع!

خوب گفتم. اولا که باید کمی کلاس کاری را حفظ کنم[نکشیمون باکلاس!]  و دوما اینکه کمی باید قیمت کار را بالا ببرم و سوما اینکه باید به اشتباه های خودشان کامل پی ببرند و بفهمند که چقدر مرا حرص دادند.

امام صادق (ع) می فرمایند :مَنْ طَلَبَ الرِّئَاسَةَ هَلَکَ؛ کسی به دنبال ریاست طلبی باشد هلاک می شود.

این جمله را آقام چندین بار بهم گوشزد کرده بود. من هم به آن گوش دادم.

آدم باید خیلی حواسش جمع باشد. روزگار نامردی داریم. یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی.

اما من به چیزهایی که پیش بینی میکردم، رسیدم. شاید بهای سنگینی بابتش پرداختم، اما چندین بار به خودم "آفرین" گفتم! خیلی خوب آینده سازمان را میدیدم، با اینکه تجربه نداشتم. اما خب مطالعه و تحقیق خوبی داشتم.

دو راه دارم:

(یاد یه ویس قدیمی افتادم که یارو به بچش میگفت دو راه داری...!خخخخ)

یکی اینکه برنامه خوبی جمع کنم و پیشنهاد مدیریت بدهم که به احتمال زیاد موافقت میشود

یکی اینکه بگویم نیستم، کم کم کنار بکشم و سهام م را واگذار کنم

 

خب پس حالا دو  را داری! خخخخخخ

راه اول پر از چاله چوله هست. به معنای واقعی کلمه داغان میشوی و حتی ممکن است جان به جان آفرین تسلیم کنی! اگر مزایا و سهام خوبی به تو داده شود، شاید و شاید ارزش فکر کردن داشته باشد. و گر نه چه کسی می آید یک استارت آپ داغان را تحویل بگیرد؟! باید خیلی بیارزد که بابتش قید خیلی چیزها را بزنی.

راه دوم هم که یعنی جمع کنی بروی یک جای دیگر و یکجور دیگر به زندگی ات ادامه بدهی. این راه اولش سخت است اما دستت بازتر میشود برای انتخاب های آینده.

اگر من مدیر نشوم، قطعا همه چیز به قهقرا میرود. بنابراین باید اول از همه دکمه خروج را بزنم که دیر نشود.

ببینیم چی میشه...

شب بخیر

 

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی