خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

بله عرض مینُمودم، شیخ ما امروز بد جور depressed شده بودندی

فلذا به گنجینه فیلم خود مراجعه نُموده و فیلمکی را از آن بیرون آوردیم

Troy نام این فیلم است

محصول سال 2004 امریکا

حدودا 200 دقیقه هیجان، خشونت و عشق!

فیلم قشنگی هست. من فیلم بین نیستم و میتوانم تعداد فیلم هایی که دیده ام را با انگشتان دستم شمارش کنم. این فیلم را قبلا به طور اتفاقی دانلود کرده بودم، اما اولین بار بود که می دیدمش.

دوست دارم آشیل باشم: قوی، شجاع، مطمئن؛ در عین حال میخواهم برای ارزش هایی بجنگم که در چارچوب انسانیت باشند.

بچه ها بیاید مثه آشیل باشیم.

بعد فیلم جو گیر شدم و بالاخره شورت آبی بوکس را برداشتم و همراه پدرم به باشگاه رفتیم!

نبودید ببینید کم حرف چطور مشت و لگد میزد :) البته ضربات گدان را نمیتوانستم تحمل کنم و واقعا دهانم سرویس شد. شکمم نسبتا خوب است و کم نمیاورم. کمی هم وزنه زدم. تمرین خوبی بود. اما الان که نگاه میکنم ران پای سمت چپم کبود شده است! وا مصیبتا! یک جلسه رفتیم باشگاه به این روز افتادیم، اهم اینه که تو اوج خداحافظی کنم!

خلاصه بعد تمرین هم به منزل رجعت نمودندی و تازه ناهار خوردندی ! الان هم شام خوردندی !

اهان راستی این خواهر ما گیر داده که موهای سرت داره میریزه و باید بری دارو بخوری و فلان و بهمان. هی میگه کم حرف تو پس فردا بخوای بری خواستگاری هیچکس به تو دختر نمیده هاااااا... بنده خدا توقع داره بگم: وااای نه تو رو خدا من از همین الان میرم به موهام رسیدگی میکنم! منم که اصلا تو باغ نیستم. خلاصه به زور واسم قرص و محلول و شامپو اینا خریده... چقدم که من استفاده میکنم :) ولی خداوکیلی کپسول داده دونه ای 2600 تومن !!!! من این چیزا رو میبینم که پشمام میریزه وگرنه ریزش مو نداشتم مـــــن.


  • کم حرف آقا

هی میام بنویسم، مرکز مدیریت باز میکنم، دستم به نوشتن نمیره ، باز میبندمش

ای اعصابم به هم میریزه

همش بحثه این و اونه

نمیتونم تمرکز کنم

 خونمون هم که هیچی، قربون کاروانسرا

البته اینکه ما تو خونه خودمون زندگی نمیکنیم هم بی تاثیر نیست!

قبلا هم عرض کرده بودم، کلاااااااا درگیر آرامشم!

من هنوز هم گاه گاهی به ازدواج فکر میکنم... اما نه فی نفسه فعل ازدواج؛ بلکه به تقابل آن با زندگی در خارج بیشتر فکر میکنم. معمای عجیبی است. نمیدانم چطور میشود آن را حل کرد.

آدمیزاد عمری نمیکند که بخواهد با یک اشتباه همه را به فنا بدهد. خلاصه کلاف سر در گمی شده است.

ولی میخواهم زبان را با جدیت دنبال کنم. هم English و هم  Deutsch را. میخواهم با جدیت تمام زبان یاد بگیرم.

میخواهم پروژه ساخت Dimmer را تمام کنم

میخواهم FPGA و AVR یاد بگیرم

میخواهم پروژه fault detection را جلو ببرم

میخواهم در پروژه drowsiness detection به استادم کمک کنم

میخواهم ورزش کنم، قبل عید یک شورت رزمی آبی رنگ با مارک adidas هم خریدم( از همه ی Fighter شدن فقط لباسش را دارم!)

میخواهم با سواد باشم

میخواهم در شرکت پروژه های خفن انجام بدهم

میخواهم از هیچ پیش آمدی نترسم

میخواهم از وقتم به خوبی استفاده کنم و یک مهندس Efficient باشم

میخواهم موفق باشم


قانون سوم Newton را فراموش نمیکنم:« برای آنکه چیزی بدست بیاوری، باید چیز دیگری را از دست بدهی»

پا نوشت:

اصلا حواستان بود که عید را تبریک نگفتم؟ هیچ صحبتی هم راجع به تعطیلات نکردم !!!

عیدتون مبارک عسیسان :)

صد سال به این سال ها ، ایشالله سال پر برکت و خوبی داشته باشیم

راستی چون امسال رو با سرماخوردگی آغاز کردم اینجور شدهااااا

دوراز جون شما حسابی حالم گرفته شد



  • کم حرف آقا