خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

خدمت اجباری

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۵۰ ب.ظ

سام علیک

رفتم دنبال کار معافیت که درست نشد

یارو نظامیه میگفت به نظرم میتونستی باشی ولی خب پزشک گفته نه، با شک و تردیدم گفت

چیزی نگفتم، اینقدر اعصابم خورده که کلا ساکتم، هیچی نمیگم

آقامم گفت ما اعتراض داریم

اگه مام نورچشمی بودیم الان کارتشم اومده بود

ولی خب من که دیگه اصلا برام مهم نیست، لعنت به اون بی همه چیزی که این قوانین مسخره رو واسه مردم میزاره، خدا ریشه تون بکنه

فعلا که یه مشت دوره چرند پرند از اینور اونور پیدا کردم

پای همونام

بقیه دنیام به جهنم، به درک اسفل السافلین خخخخ

واعلا به خدا

اعصاب ندارم

حالا این دوستم هی میاد کانال های آموزش ازدواج و روانشناسی زنان واسه من میفرسته !! بهش میگم یارو نون نداشت بخوره، دنبال پیاز میگشت! میگه بالاخره در سنی هستیم که باید برخی چیز ها را بدانیم!!  از یه طرف میگه به نظرت هلند بهتره یا سوییس یا آلمان، از اون طرف کانالای آموزش جذب خانمها رو دنبال میکنه... من اگر نصف این آدم بیخیال بودم الان تو ناسا داشتم کد میزدم... ینی سرخوش در یه حدیاااااا

رفته به یکی از همکلاسی هامون که البته هم گرایشی خودش بود گفته میای بریم بیرون خخخ! اونم یکمی خجالت زده شده و گفته نه! همو بلاک کردن... چند روز پیش دوباره با یه شماره جدید رفته گفته ببخشید خانم بووووق من به شما خیلی علاقه دارم ... باز اون جواب رد داده... باز همو بلاک کردن خخخخخ! حالا باز داره تو این کانالا آموزش میبینه که دوباره بره!

از شانس بدش اون طرف هم یخورده زیادی از نعمت زیبا رویی بهره منده و این رفیق ما هم یخورده معمولیه... اینه که شانس آنچنانی هم نداره... البته براش مهم نیست خخخخ! این آدمی که من میشناسم به آریانا گرانده هم درخواست میده... کلا متدش همینجوریه... اونقدر درخواست میده تا یکیش بگیره... اینقدر مسخره بازی سرش درآوردم که نگو! تو دانشگاه ارشد ش هم یه سره تو کلاس مشاوره پیش از ازدواج بود خخخ! مرکز مشاوره دانشگاه شون هر چی همایش میزاره این صندلی اول دست به سینه نشسته خخخ! تازه واسه بقیه هم تعریف میکرد که چه نکات مهمی یاد گرفته!

خلاصه اینجوری شد که به اینجا رسیدیم

وای صبح که اون نظامیه جواب منفی داد بهمون، اصلا من و آقام یجوری ساکت شده بودیم که تا خونه هیچی به هم نگفتیم. انگار لال شده بودیم. این برف پاک کنه هی جلو چشمون اینور اونور میشد... حتی یک کلمه هم نگفتیم... فقط بارون بود و سکوت... بهت همه جا رو فرا گرفته بود...

 

 

[Mohsen Chavoshi]

♬♫♪♭

هر روز پاییزه

 

  • کم حرف آقا

نظرات  (۱)

خیلی خیلی غافلگیر و ناراحت شدم 

مزخرف تر مسخره تر و بیخودتر از سربازی چیزی در عمرم ندیدم

خیر از نسلشون نبینن اونایی که این بلای فراگیر رو انداختن به جون خانواده ها و جووناشون

 

چاره ای نداری جز اینکه یک سرباز متفاوت باشی

حداقل میتونی بهش فکر نکنی 

مثه بقیه نباشی 

 

برات دل خوش آرزو میکنم 

 

پاسخ:
کلا فضای بلاگ من یخورده تلخه، قبول دارم

از اتفاق دوستم رفت سربازی، میگفت داداش تا صبح از سرما میلرزم، پیش خودم گفتم اون همه استعداد کد نویسی داری، اون همه کد زدی و تو درسی که من 16 شدم تو 23 از 20 گرفتی! الان واقعا لیاقتت اینه که بری تو برجک بایستی؟

سپاس آلبالو، ایشالله خدا برا همه بسازه  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی