خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

خب همان طور که مستحضرید نوروز به پایان نزدیک میشود. فردا سیزده بدر است و قاعدتا من فردا باید به دانشگاه برگردم. اما نه! حال و حوصله ی تنهایی در خوابگاه را ندارم. مطمئنا آخر هفته پشه هم در دانشگاه پر نخواهد زد. فلذا جمعه که هیچ کس به مکتب نمیرود ما از دیار خویش رخت بر میبندیم. البته با کراهت هر چه تمام تر!

احتمالا فردا هم جایی نروم. اصلا حال و حوصله ی طبیعت را ندارم. جمعه همین هفته به کوه زدیم بس است دیگر! کوه ها هم که دیگر مانند همیشه برف و اینها ندارند. خشکسالی از همه جای این مملکت زار میزند. خانوادگی رفته بودیم و من حیث المجموع خوش گذشت. البته مادرم نبود. حیف. اصلا مامانم نبود همه ش انگار یک چیزی کم بود. پسر خاله ام هم دوربینش را آورده بود و بسی عکس گرفت که امیدوارم خوب از آب در آمده باشند تا همیشه به یادگار نگهشان داریم. شاید باورش برایتان سخت باشد اما من برای اولین بار در این سفر گل لاله دیدم! قشنگ بودند. البته غروب بود، باد هم می آمد فلذا همه بسته شده بودند. چنتایشان را چیدیم و به خانه آوردیم. مثل اینکه لاله های خاله ام بعدا باز شده بودند.هماهنگی های سفر هم بر عهده ی شوهر خاله ام بود که من از همین جا از وی تشکر میکنم. همچنین اضافه کنم که خانواده ای 3 نفره که ما آنها را نمی شناختیم هم در وسط راه به ما اضافه شدند. آنها به خانواده ی خاله ام رفت و آمد دارند. بیشتر تمهیدات سفر هم برعهده ی آنها بود و خیلی زحمت کشیدند. از آشنایی با این خانواده هم خوشحال شدم.

البته من به آب و هوای سرد علاقه ندارم. بیشتر آب و هوای گرم را دوست دارم. یک چیزی تو مایه های شیراز خودمان یا کالیفرنیای خودشان! این ها که میروند کانادا حقیقتا چطور آنجا دوام می آورند؟! ما دلمان میخواهد شلوارک بپوشیم :) شلوار کردی بپوشیم و با آن در محوطه بدویم! عرق کنیم و بعد یک دوش حسابی بگیریم. سرما من را سرویس میکند. نه که لاغر هستم و چربی مربی ندارم، یک باد سرد میوزد مریض میشوم.

مسابقات مردان آهنین را در نوروز دنبال کردم و خیلی برایم جالب شد. بیشتر مردان قوی ایران بر بدن خود تتو دارند و ابرو صاف میکنند. پیج بیشتر آنها را چک کردم. دیگر آن احترام به اهل بیت، که قدیم رسم بود دیده نمیشود. مدرنیته شده اند برای خودشان! دیگر مانند قدیم نیست که الگوی پهلوانان حضرت علی(ع) باشد. کلا زمانه از زمین تا آسمان فرق کرده است. من سن زیادی ندارم اما میفهمم که اینها دیگر نمیتوانند راه و رسم پهلوانان قدیم را ادامه بدهند. آیتم ها هم که واقعا عجیب است، هم دیگر را هل میدهند! خدا مرحوم داداشی را هم بیامرزد.

و اما سوال اصلی اینکه چرا من num1 نیستم! چرا جدی نمیشوم. چرا بالا نمی آیم. مگر نه اینکه قرار است با چینی ها و هندی ها رقابت کنم تا بتوانم پذیرش بگیرم. مگر نه اینکه راه سخت و دشواری پیش رو دارم. پس باید یکبار دیگر استارت بزنم. همان طور که قبلا هم آسفالت شده ام اینبار هم صاف و صوف میشوم! اما باید بروم... باید ساحل امن و آرام زندگی را ترک کرد. با عبور از دریای مواج است که میتوان به آنسوی مرزها رسید.بخاطر پدر و مادرم هم که شده است باید num1 شوم. بخاطر آنها میشوم.

آهنگ «آسمونی» شادمهر را از انبار بیرون می آوریم:


[Shadmehr]

اگه آفتاب تو چشات خونه کنه
میتونه خورشیدُ دیوونه کنه
میتونه خورشیدُ دیوونه کنه

میتونه تو آینه ی چشمای تو
گل شب بو موهاشو شونه کنه
گل شب بو موهاشو شونه کنه


  • کم حرف آقا