خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

از صبح تا به حال آنقدر ورژن پیانو گاد فادر را گوش داده ایم که گوشمان ویز ویز میکند.

همچنان روزه سکوت گرفته ایم و در کنج عزلت خویش، خرامان به هوای رهایی از این روز های تاریک، به سوی آینده ای مبهم میخزیم.

نه حرفی برای گفتن داریم و نه پایی برای رفتن. نمیدانم چرا زانوی راستمان تیر میکشد. اگر اشتباه نکنیم به سبب ضربه ای بود که زیر میز خورد. خودش خوب میشود. مهم اینست که هنوز کار میکند. هر زمان که از کار افتاد، به مریض خانه مراجعه میکنیم.

فی الواقع این روز ها بین مسابقات فوتبال زندگی میکنیم. از این بازی تا بازی بعد گاهی مطالعه میکنیم. لیگ ایران که چیزی برای ارائه ندارد. ما لیگ اسپانیا را تماشا میکنیم. اینکه بازی های چه تیمی را دنبال میکنیم، شما حدس بزنید.

قبلا خلاصه بازی ها را تماشا میکردیم. اکنون به سبب کسب آرامش نسبی پخش زنده را میبینیم. البته چون TV ما قدیمی و خراب است، به ناچار آویزان سایت آنتن و تلوبیون هستیم. به هر رو تفریح ما همین چرندیات است. چیز دیگری در زندگی نداریم.

خب ما دیگر خوابمان گرفت. برویم بخوابیم. اهورا مزدا نگهدارتان باشد، به حق محمد و آل محمد.

 

 

  • کم حرف آقا

حوصله تایپ بعضی چیز ها را ندارم. این روز ها حرف نمیزنم. سکوت محض. شاید در روز حتی یکبار هم تار های صوتی ام به حرکت در نیایند. دلیل ش مهم نیست.

امروز نوتیف یکی از دوستان ارشد را دیدم که برای دکتری به انگلستان رفته است. پسر خوبی بود. عمر آدمیزاد خیلی زود میگذرد. گویا همین دیروز بود که در سلف روبروی هم نشسته بودیم. میگفت راحت میتواند به ایتالیا برود اما منتظر کانادا است.احتمالا پوزیشن خوبی برایش پیدا شده که قید اروپا و کانادا را زده است. خدا نگهدارش باد.

دوستی داشتم که در پست های قبلی راجع به او صحبت کردم. او نیز بالاخره با یک خانم آشنا شده است. گویا خانم مهندس دنبال یک فردی میگشته اند که درسی در مقطع ارشد را برایشان پاس کند. دوست ما هم قبول کرده، درس مورد نظر را برایشان پاس نموده و ایضا پول خوبی هم از ایشان ستانده است. به قول خودش یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد. اینقدر از کمالات و وجنات خانم مهندس تعریف کرد که حالمان زیر و رو شد. پدر کافی شاپ ها را در آورده اند در این ایام الله کرونا. البته این دوست ما نهایتا ول میکند و میرود. من میشناسمش.

استادی که با او کار میکردم برای فاکتور های پروژه تماس گرفت. گفت مقاله بنویس. رویم نشد بگویم نه. خسته بودم. ول کن ما نیست این بنده ی خدا. کل کار را خودم انجام دادم و مقاله را هم خودم بنویسم؛ استاد فقط اسمش را بلد کند. این دیگر چه مسخره بازی ست که در دانشگاه ها راه انداخته اند. من بخاطر این لعنتی چند ده مقاله خارج از رشته خواندم و حالا هم باید کل مباحث هوش مصنوعی اش را خودم جلو ببرم، پس نقش شما چیست؟ اکسپت گرفتن؟ خسته نباشید.

کمر درد و گردن درد امانم را بریده است.

حتی از اینکه الان یک عدد ناظر بیان دارد نوشته های مرا میخواند، متنفرم.

  • کم حرف آقا