خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

حالم خوش نیست،

زبان اعصاب برایم نگذاشته است

حالم از زبان به هم خورد، دیگر از Listening  متنفرم

لنتی ها چقدر مزخرف تشریف دارند

لنتی را  Lenti بخوانید، این را آن دوست و همسفر مشهد به زبان ما انداخت! لنتی، لعنتی نیست! بلکه لنتی، لنتی است، مفهومی والاتر، رفیع تر، منیع تر، دارای تشامخ بیشتر و نافس تر از لعنتی !!!

زبان بد لنتی شده، حالم را گرفته بد جور

هفته بعد میروم آکادمی تسویه حساب میکنم و میروم سلف استادی میکنم!

شما در نظر بگیر چقدر مخم به فنا رفته که در حال گوش دادن به آهنگ استاد تتلو می باشم :)

ای خُــــدااااااااااااااااااااااااااااا

چرا اینقد باید دهن من صاف بشه؟! میخوای من خودم دهنه منه جر بدم تموم شه بره؟!

مهارت حل مسئله مهارتی است که باید در کودکی به بچه یاد داد

متاسفانه اینجانب ندارم! اقرار میکنم که ندارم

هیشکی هم نداریم کمکمون کنه

ای سگ تو این زندگی


نام آهنگ استاد عالیقدر و بزرگوار حاج آقا امیر تتلو: الکل اینجا ممنوع نیست!

  • کم حرف آقا

خب در این برهه از زندگی به پیسی خورده ایم.

از طرفی باید 500 تومان برای سرمایه شرکت فراهم کنم

از طرفی باید 200 تومان برای هزینه خوابگاه کنار بگذارم

و از سویی دیگر می بایست شهریه ی آکادمی زبان را پرداخت کنم، فکر میکنم بالای 500 تومان باشد

و برای نمایشگاه کتاب هم مقداری پول لازم دارم

پدرم گفت که نمیتواند تامین کند

در این فکرم که وام بگیرم، دو نوع وام وجود دارد که حدوداً 900 تا میشود

اسیر شدیم به خدا

بد وضعیتی درست کردن این جماعت

دوش عکس دوستی را دیدم که به اروپا رفته است، حقیقتاً خیلی دلم خواست جای او می بودم و کارشناسی را در یکی از با کیفیت ترین کشور های دنیا تمام میکردم

ترغیب به از سر گیری زبان آلمانی شدم

نمیدانم چرا اما خیلی خوب یاد میگرفتم

احساس میکنم حتی بهتر از انگلیسی

خیلی زبان دوست داشتنی است

خوشا به حالشان

ما اگر بتوانیم خرج زندگی مان را در بیاوریم، کلاهی خریده و آن را به آسمان هفتم پرتاب میکنیم

چه برسد به تحصیل در اروپا

تازه همه اینها یک طرف

گیر سه پیچ خانواده هم به یک طرف

بد جور روی مخ آدم اسکیت بازی میکنند

یکبار میگویند برو ، یکبار میگویند نرو ، یکبار میگویند هم برو هم نرو

بله

این است زندگانی آقای کم حرف

خیر سرم میخواستم درس بخوانم، آنقدر فکر پول و بدهکاری به سرم زد که نتوانستم یک کلمه مطالعه داشته باشم


فعلا...

  • کم حرف آقا

درود بزرگواران

خب به طور کاملا کاتوره ای صحبت میکنیم؛ نظرتان چیست؟ طبیعتاً نمیتوانید با من موافق نباشید! چون قرار است من بنویسم دیگــــرررر.

عرض شود که از دیروز عصر تا حالا ذهنم درگیر یک خانم است! خب حالا چیـــه چرا اینجور نگاه میکنید؟! بابا به همین برکت قسم ما خودمون خواهر و مادر داریم. دیروز که میخواستم بروم سر کلاس در راه خانمی بس زیبا رو و خوش تیپ دیدم! فکر نمیکنم در کل دانشگاه زیباتر از وی وجود داشته باشد. از آنجایی که من به زل زدن به خانم ها عادت ندارم، صرفا یک نگاه ساده بود. اما بعد که از کنارش رد شدم سر رو به آسمان کردم و گفتم« فتبارک الله احسن الخالقین! » الان هنوز ذهنم درگیر اوست. واقعا ته کمالات بود! بدجور ذهنم را مشغول کرده است. البته عادی هم هست. چون با معیار های من جور نبود، به مرور زمان از ذهنم پاک خواهد شد. جدا از شوخی اگر وی با ملاک های من سازگار بود، همین فردا بابا و ننه ام را بر میداشتم و با دسته گل و شیرینی میرفتیم خواستگاری :)

خدایا حکمتتو شکر!

البته همین الان هم که فکر میکنم چهره اش را کمی فراموش کرده ام. شاید دوباره ببینمش، شاید هم نه. البته بین خودمان بماند راحت میتوانم بروم آمار کلاس هایش را در بیاورم! ولی خب وابستگی اصلا چیز خوبی نیست، صورت خوشی هم نداره.


راستی بین دو ترم رفتم مشهد!

جایتان خالی من سفر اولی بودم و برایم جذابیت خاصی داشت. بچه ها هم کلی حال دادند و حسابی خندیدیم. نمیخواهم فاز منفی بدهم اما مشهد واقعا دچار فساد شده است. بگذریم، این حرف ها گفتن ندارد.

سفر خوبی بود. موج های خروشان هم رفتیم. باغ وحش وکیل آباد هم جالب بود.

درس هایی که از این سفر گرفتم این است که: زرنگ باشم + حیوانات را زندانی نکنم + هر کسی که لباس مذهبی دارد لزوماً آدم خوبی نیست + از هول حلیم تو دیگ نیفتیم!

زرنگ یعنی اینکه به هوش و به گوش باشیم. مثلا اینکه با شروع ترم سریع برویم کتاب بگیریم مبادا که تمام شود و گیرمان نیاید. مثلا اینکه بعد ورزش سریع برگردیم و تا گرمابه ها اشغال نشده است، استحمام کنیم. مثلا اینکه سریع باشیم. زرنگ باشیم. زودتر از بقیه وارد عمل شویم. زودتر متوجه اتفاقات شویم.

یک دوست خوب هم در سفر پیدا کردم که خیلی خوشحال شدم.

آره خلاصه مشهد هم رفتیم!

ایشالله قسمت بشه همه باهم برویم کربلا و صد البته نجف اشرف زیارت امیرالمومنین علی (ع)!

به نظرم سفر های مذهبی یکبارش خوب است. عده ای هم زیاده روی میکنند که اصلا درست نیست، مثلا بعضی صدبار مشهد میروند و آنجا هم دیگران را له میکنند تا به تکه ای فلز بوسه بزنند! به قول حاجی دانشمند میگفت:« اگه قرار بود آدم بشی به همون یه بار میشدی!»

این پروژه ای هم که قرار بود انجام بدهیم خیلی سنگین است. این قصه سر دراز دارد. معلوم نیست آخرش چه میشود. عجالتاً که بدجور به تته پته افتاده ایم. باز هم باید بررسی کنم. گویا یک دانشجوی دکتری هم در حال ساخت است. یکی از استاد ها گفت برو و خودت را بچپان در پروژه وی! نمیدانم چه کنم. فقط امیدوارم فرجامش ناگوار نباشد که بد توی ذوقم میخورد. یا امام زمان خودت راست و ریسش کن.

زبان هم که فعلا تعطیل است.

و چه بد که زبان کار نمیکنم.

چقدر بد که با زبان قهر کرده ام.

:(

کم حرف ناراحت شد.

خب دیگر چه بگویم دوستان؟!

چه خبر از خودتان، برایمان تعریف کنید...

از اپلای چه خبر؟ ما برای رفتن کم مشکل داشتیم، ننمون هم اضافه شد. تا میگویم ان شاءالله دکتری امریکا! میگوید نع! کجا میخواهی بروی؟ همین جا درس بخوان.

بله! بدین ترتیب فلسفه ساختن این وبلاگ به کل غلط بوده است و همگی ول معطلید :)

مگر اینکه خودم کار کنم و پول بدست آورم و بروم و اپلای کنم و ...

البته من هنوز با اپلای یک مشکل اساسی دارم. ازدواج! تنها مسئله ای است که به هیچ وجه ممکن نتوانستم در اپلای حلش کنم. برای خودم چندان فرقی ندارد، اما مطمئنم پدر مادرم روی زمان ازدواج و فرد موردنظر کاملا حساس هستند. به ویژه اینکه اعتقاد دارند اگر دیر بشود خانم های با کمالات میپرند :)

نمیدانم این یکی را چکار کنم. اما به احتمال زیاد اگر رفتنی شدم، باید برگردم و ازدواج کنم تا ننه م دست از سر رو به کچلی ام بردارد!

نمیدانم چرا حرفم نمی آید! خیلی حرف برای گفتن داشتم اما الان هیچی به هیچی!

راستی یک از اساتید با دانشجوهای ارشدش مقاله کار میکند. من هم میخواهم در کلاس آنها شرکت کنم. خوب است به نظرتان؟! اولین مقاله ای هم که بهشان داده بود تا بررسی کنند راجع به 5G بود، حسابی خوشمان آمد! اگر موافقت کند خیلی خوب است.

 ولی دعا کنید مشکلاتم حل بشه خدایی

من هم از همین رسانه نوشتاری دعا میکنم گره های زندگیتون یکی پس از دیگری به صورت سریال باز بشه.

فعلا همین

چیز دیگری به کله ی پوکم نمیرسد

اگر رسید مینویسم

آهان الان یک نکته ای یادم آمد! امروز دو تن از بچه ها با هم صحبت میکردند که یکهو یکیشان به دیگری گفت:« عددی نیستی، اگه بودی لااقل میذاشتیمت زیر رادیکال جذرت میگرفتیم!!!» کلی خندیدیم.



[Banifateme]

آرزوی پر زدن با من پرم با تو
گریه های نیمه شب با من حرم با تو
نفس با من هوا با تو
دعا با من شفا با تو
نیاز کربلا با من
برات کربلا با تو


  • کم حرف آقا