خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

تجربه مصاحبه

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۳ ب.ظ

سگ تو این مملکت که هر کی از ننش قهر میکنه میره شرکت میزنه

گفتیم چون بیشتر بچه ها تهران هستند بریم در یک شرکت که دوستم معرفی کرد کار کنیم. سه نفر برای مصاحبه رفتیم. شرکت آنچنان جانداری نبود؛ اما خب ضعیف هم نبودند. از زمینه کاری شان هم خیلی خوشم نیامد. محل شرکت هم یک جایی به نام احمد آباد بود که من به عمرم نرفته بودم. راستش خوشم هم نیامد. کلا از غرب زیاد خوشم نمیاید.

طرف انگار طلبکار بود. بعد هم که صحبت کردیم یک جاهایی شاخ بازی در میاورد که به خدای احد و واحد اگر دوستم آنجا مشغول نبود، مثل هاپو پاچش را میگرفتم. با این کاری که اینها داشتند، این حجم از ادعا بی سابقه بود. اجازه نمیداد من صحبت کنم و کاملا با برداشت منفی رفتار میکرد. یک جایی هم گفت: من کارمندی میخواهم که سرش را پایین بیندازد و برایم کار کند! یعنی اگر دوستم نبود، لهش میکردم مردک را. هر کسی شخصیت دارد. فهم دارد. شعور دارد. غرور دارد. تو خیلی نادان تشریف داری که این حرف را میزنی. بعد هم گفت: دویست میلیون سفته میگرم به اضافه تعهدات سنگین و سه ساله و ... !

تو به خودتم اعتماد نداری

سفته تو عرف کار میگن باید سه چهار یا پنج برابر حقوق یک ماه باشه

جمع کن این بساط خیمه شب بازیتو

تهش گفتن شما برو کارآفرینی کن، به درد کارمندی نمیخوری، وقتی اینجوری با کارهات و رفتارت به یک نفر توهین میکنی معلومه که کسی نمیاد با تو کار کنه.

البته من هم کله شق هستم. اما خب او مدام برداشت های اشتباه داشت و وقتی که خیلی تند رفت من هم ترمزش را کشیدم؛ طوری که همکارش را صدا زد بیاید و با هم مصاحبه کنند. بعد که او آمد حرف های خودش را سانسور میکرد. خلاصه حسابی به تیپ و تاپ هم زدیم. یک اتفاق دیشب افتاد که خیلی خیلی جالب بود!

حالا دارم برایشان برنامه میریزم!! نباید با آقای کم حرف آنطور صحبت میشد. البته اتفاق خواست خداست. یک در میلیون احتمال دارد که اینطور شود. قدرت کم حرف و دوستان را با تمام وجود حس خواهند کرد! مامانم میگفت: کم حرف تو خیلی کله شقی، اینجوری به هیچ جا نمیرسی. منم گفتم: شاید من اینجور باشم، ولی با افرادی که احترام منو نگه میدارند از دل و جون کار میکنم؛ با افتخار کار میکنم و تا آخرین لحظه برای شرکت میجنگم و حتی از زندگی شخصی و تفریحی که هیچ وقت نداشتم میزنم تا کار جمع شه؛ بازم با افتخار.

با آن شرکت دورشان. کی حال داره این همه راه را هر روز برود و بیاید. گیریم که از انقلاب سرویس دارد. خب به کَت و کولم که سرویس دارد[خنده!] الان چند موقعیت کارآموزی پیدا کردم که همه نزدیک هستند؛ بعد دو سه ماه هم احتمالا استخدام میشوی. آدم آگهی استخدام شان را میبیند کیف میکند. چقدر ادب چقدر احترام.

حالا فقط مانده ایم این شندرغاز شرکت خودمان را چه کنیم. خب اجاره ها در تهران که بالاست و برای مراکز رشد هم نمیدانم باید چه کرد. چون یکبار گرفته ایم شاید دوباره ندهند. ماشالله همه هم نوشته اند پر است! پر است! پر است! حال آدم گرفته میشه که با این قیمت های بالا دولت وامونده یه نیمچه حمایت هم نمیکنه. الهی گور به گور شید همتون. نمیدانم چه کنم. چون میخواهم به سمت مباحث اقتصاد و صنایع بروم در حال تغییری بزرگ هستم. نمیدانم به بچه ها چه بگویم. کجا کار کنم. چه تخصصی را تقویت کنم. وااااااااای که مخم ترکید[خنده!]

ولی خدایی من تو اون دنیا از این انسان های لعنتی که با سیاست های ظالمانه خودشان مردم جهان را در فقر نگه میدارند، به شدت شکایت میکنم و حاضرم خودم به جهنم بروم تا عذاب این زامبی های سیاس و اقتصاد دان و جامعه شناس را از نزدیک تماشا کنم و به یاد بیاورم که طی چند صد سال چقدر مردم بیچاره دنیا اسیر زیاده خواهی های این جماعت اکثرا غرب اروپایی شدند. اگر آخرتی وجود نداشته باشد من خود خدا را هم قبول ندارم. یعنی چه، بالاخره باید حساب اینا رسیده بشه. خونخواران لعنتی که میلیون ها آدم را به هر دلیل خوب یا بدی، در سراسر تاریخ به کشتن دادند و میلیون ها انسان بیگناه را آواره ساختند.

آخش! چقدر راحت شدم. خوب شد این چرندیات را نوشتم.

الان دیگر ذهنم آرام و آسوده شد.

نفس عمیییییییییییییییییییییییییییق

فوووووووووووووووووووووووت

 

برید کنار که پیاز خوردم!

اگر بخواهم در ایران بمانم ترجیح بر کار در شرکت خودمان دارم. اعصاب خورد میکنند برخی ناکارفرما ها.

بقیه چیز ها را زیاد حال تایپ ندارم. ارشد و پروژه و زندگی شخصی که خیلی وقت است معنایی ندارد. عمویم به مامانم میگفت: این کم حرفی که من میبینم تا صد سال دیگه هم زن نمیگیره! مامانم گفت: آخ آخ همین الانم از خداشه!!

من :(

مامانم :)

عموم :|

 

 

 

 

 

 

 

 

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی