خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

کارا نسبتا خوب پیش میره

دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۴۹ ب.ظ

سام علیـــــــــــــــــک !

من آمدم. میخوام یکم بنویسم و سریع بروم بخوابم چون فردا صبح باید به دانشگاه بروم.

من شنا بلد نیستم و به همین دلیل کلاس شنای مقدماتی ثبت نام کردم. همان استخر دانشگاه هستیم و حدود 12 جلسه هم بیشتر نیست. لازم بود یاد بگیرم. الان هم خوب پیشرفت کرده ام و تا پایان حتما شناگر میشوم.

دنبال کارهای خوابگاه هستم. نمیدانم چرا امسال اینقدر گیر میدهند. از بس دولت کم پول شده خوابگاه هم به زور گیر می آید.

استادم گفت: تابستان با همین board ها تمرین کن و اول مهر جای من آزمایشگاه را دست بگیر، من هم قبول کردم. چون فرد قبلی سرش شلوغ شده و وقت ندارد این پیشنهاد برد برد بود؛ هم استاد یک نفر را پیدا میکند و هم من یک چیزی یاد میگیرم.

خلاصه الان برایم نامه زده که این دانشجو باید تابستان در ازمایشگاه باشد و ... .

فقط مانده بروم هزینه خوابگاه را پرداخت کنم و اتاق وامانده را تحویل بگیرم.

وسایلم را پیش دوتا از بچه ها گذاشته ام تا تکلیفم که روشن شد پیش همان ها بمانم. بچه های خوبی هستند. هر دو مکانیک اند و از اتفاق آنها هم 9 ترمه هستند و قرار است با هم پدربزرگ های دانشگاه بشویم! کلا خیلی راضی هستم که قرار است با آنها هم اتاق شوم.

و اینکه هنوز کلاس زبان نرفته ام و استاد هم بدجور شاکی است، مطمئنم! این هفته باید بروم آکادمی ببینم باید چه کرد.

و اینکه گاهی واقعا به خود میگویم اصلا ارزشش را ندارد که بروم خارج از کشور! تنهایی، دوری، سختی...

مگر آدمی چقدر عمر میکند که بخواهد همان ته مانده اش را هم در دیار غربت بگذراند.

در واقع اینها حرف های مادرم است. نمیدانم، گیج شده ام. خرجش را بگو... وای وای وای 1700 دلار بلیط کانادا :(

چند شب پیش که مهمان بودم در خوابگاه با یک دانشجوی ارشد آشنا شدم که بد جور دپرس بود. میگفت کلی خرج کرده است و حالا که فول فاند از  دانشگاه بلونیا دارد، پولی برای رفتن ندارد و هم وقتش تلف شده و هم اعصابش به هم ریخته است.

دانشجوی دیگری هم از عراق آمده بود و میگفت دکتری حتما به اروپا میرود و یک ثانیه هم در ایران نمی ماند!

من هم پیش خودم گفتم اصلا اگر هم بخواهم بروم اینقدر پول ندارم که بلیط بگیرم و مدرک آزاد کنم و هزینه پست بدهم و هزار تا کوفت و زهر مار دیگر که لعنت بر ذات کثیف باعث و بانیش.

دلم میخواهد تا سال دیگه این موقع یک رتبه خوب ارشد بیاورم و دهان همه را ببندم تا اینقدر زر نزنند و روی مخ ما اسکی بروند. حالا چه خبره؟ اونا که 8 ترمه تمام کرده اند به کجا رسیده اند؟

از دست این مردم آدم میخواد سرش بکوبه به دیوار به خدا...

والا

عرض کنم که برنامه الان اینجوری است:

  • کلاس زبان( امید است تا آخر تابستان به پایان برسد)
  • زبان آلمانی(پراکنده و من باب تفریح!)
  • شرکت(مبهم است و معلوم نیست چقدر زمان میبرد، به طور پراکنده کار پیش می آید)
  • کلاس شنا( تا مرداد تمام میشود)
  • کلاس الکترونیک( تازه شروع میشود و تا سال آینده ادامه خواهد داشت)
  • آزمایشگاه( تا آخر تابستان ادامه دارد و یک ترم کنار استاد خواهم بود)
  • کنکور ارشد99 (احتیاج به سرمایه گذاری طولانی مدت!)
  • مقاله با استاد مکانیک (به تعویق افتاده و احتیاج به مطالعه بیشتر دارد، فکر میکنم تا پایان تابستان به جاهای خوبی برسد)
با این اوصاف میتوان گفت:
باید زبان را خوب بخوانم
آلمانی را رها نکنم تا مثل الان همه اش یادم برود
برای کنکور حتما کتاب سیگنالم را تمام کنم، پایان تابستان حتما باید تمام شود حتما حتما
مقاله هم بدجور فشار آورده امیدوارم بتوانم به جای خوبی برسم تا لااقل کور سوی امیدی باقی بماند
جمعه این هفته هم در شرکت جلسه داریم، ببینیم چه میشود
کلاس الکترونیک هم که هفته ای یکبار بیشتر نیست و امیدوارم به دانش طراحی مدارم کمک کند
شنا یاد بگیرم حتما استخر میروم :) قبلا از شنا خیلی بدم می آمد اما حالا دوستش دارم

امیدوارم همه چیز خوب پیش برود
به امید موفقیت

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی