خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

هوای سرد، آتش گرم ، هر دو رو باید تجربه کرد

پنجشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ق.ظ

درود

اینجانب همچنان به اپلای فکر میکنم. دوش به خانه پدربزرگم رفتیم. همسایه وی لندن نشین است و گاه گاهی به دیار خویش عزیمت میکند. گپی کوتاه با وی داشتیم. هوا سرد بود و آتشی بس ناجوانمردانه گرم، ما را در کوچه باغی خشک و بی روح کنار هم گرد آورده بود. وی در مورد آموزش در انگلستان صحبت میکرد. پیرامون  primary school , secondary school , college و university توضیح داد. میگفت پسرش در رشته history دانشگاه Cambridge پذیرفته شده است. همان جا بود که پشم هایم ریخت :)

واقعا نظام آموزشی سالم و عالی دارند. وی ادامه داد: در انگلستان همه باید تا کالج درس بخوانند و از آن به بعد ادامه ی تحصیل اختیاری است. هرگونه فعالیت اجتماعی برای دانش آموزان و دانشجویان رزومه حساب میشود! وی همچنین افزود: کسانی که ادامه نمیدهند معمولا در  office ها مشغول به کار میشوند و dogsbody میزنند! داگز بادی همان سگ دو خودمان است! مثلا پرونده جابجا میکنند یا منشی میشوند یا حسابدار میشوند و پس از چند سال سابقه ترفیع رتبه میگیرند.

من همچنان به رنگ های زیبای آتش می نگریستم. باد سردی در کوچه باغ میپیچید. ترکیب صدای سگ همسایه ها با زوزه ی باد لرزه ی خاصی بر بدنم انداخته بود. شعله ای دیده نمیشد. آتش تمام شده بود. فقط زغال های گداخته دیده میشد. دیگر ایستادن برایم جذابیتی نداشت. بدرود گفتم و به خانه مادربزرگ وارد شدم. خانه ای که به دلیل فوت نا به هنگام دایی ام تا مدت ها مشکی پوش است. حتی دیگر گل یاس هم در خانه نیست. آنها هم خشک شدند و از بین رفتند. گل مخمل هم نیست. دیری نمیپاید که دیگر میوه هم نخواهد داشت.


زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند


با استاد مکانیک در مورد پروژه به توافق رسیدیم.

استاد خودم در مورد یک پروژه دیگر با من صحبت کرد و خواست برایش data set بدست بیاورم.


[Enrique Iglesias]

Escaping nights without you with shadows on the wall
My mind is running wild trying hard not to fall
You tell me that you love me but say I'm just a friend
My heart is broken up into pieces
Cause I know I'll never free my soul
It's trapped in between true love and being alone
When my eyes are closed the greatest story told
I woke and my dreams are shattered here on the floor

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی