خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

تولد وبلاگم مبارکتون باشه!

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۰۰ ب.ظ

سلام و درود

خب امروز-فردا تولد وبلاگمان است. من این روز میمون و مبارک را به خودم و شما تبریک عرض میکنم. وسط تابستان، این روز های گرم و دلپذیر مردادی، عجب اتفاق فرخنده و مسعودی!

صد سال به این سال ها، نوروز شما پیروز و پیروزتان نوروز!

اینجانب در حال دست و پا زدن در ورطه ی علم و دانش میباشم و کار خاص دیگری انجام نمیدهم.

اما اتفاق پریشب. یکی از فامیل های ما یک گوشی sony به مادرم داده است( حوالی یکسال پیش). گوشی کمی کند است، چون سیستم عاملش قدیمی است. این گوشی اما قابلیت نصب Telegram را دارد. پریشب بعد چند وقت که گوشی خاک خورده بود گوشی را آوردند و به من گفتند تلگرامش را ردیف کن. من هم کمی به گوشی ور رفتم اما واقعا کند بود و اعصابم را به هم ریخت. خلاصه به یک بدبختی  Hotgeram را روی آن نصب کردم و کلی هم به پدر و مادرم غر زدم. بعد گوشی را پرت کردم و گفتم:« همان چند وقت پیش که گفتم باید یک گوشی چینی بر میداشتی، نه حالا که اینقدر گران شده است». بعد پدرم گوشی را برداشت و با خنده و مسخره بازی کمی با آن کار کرد. بالاخره راه افتاد، اما باز هم لگ میزد.

صبح که یک لحظه از خواب پا شدم دیدم مادرم نزدیک میز کوچکم در حال نشستن است. یک دستش را روی میزم گذاشت و یک زانویش را در بغل گرفت و کمی با گوشی کار کرد. من هم نگاهش میکردم. از دور مشخص بود که گوشی کند کار میکند. اعصابم به شدت خورد شد. تا شب حالم خوب نبود. همان لحظه پتویم را رویم کشیدم و پیش خودم گفتم:« من اگر پسر لایقی بودم نباید این لعنتی گوشی مادرم باشد». کامل به هم ریختم. مادرم بیچاره هاج و واج به صفحه ی گوشی نگاه میکرد. الان نزدیک 300 پول دارم. شده میروم کار میکنم و کمی پول جور میکنم و در اسرع وقت برایش یک گوشی خوب میخرم.

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی