خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

نمونده از جوونیام نشونی

دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۱۴ ب.ظ


یک نفر هست که گاهی به اتاق ما می آید. بیشتر در نماز خانه میخوابد. خیلی رویش نمیشود پیش ما بیاید. اما خیلی مظلوم است. بیچاره ازدواج کرده و دستش خالی است. دهه شصتی است. نه گوشی لمسی دارد و نه تلگرامی. کله اش کچل شده است. تابستان کلاه نقاب داری بر سر دارد و در زمستان کلاهی بافتنی. من و بچه های اتاقمان خیلی به او دلداری میدهیم اما ... .

هر از گاهی که به اتاق ما می آید، موبایل یکی از  بچه ها را میگیرد تا در اینترنت تابی بخورد. آنگاه به یکی از اپ های موزیک میرود و آهنگ های «سنتوری» را پلی میکند. کنج تخت یکی از بچه ها مینشیند، سرش را در گریبانش فرو میبرد و پاهایش را جمع میکند. کلاهش را پایین تر می آورد و موبایل را به گوشش نزدیک میکند. گوش میدهد:

رفیقه من سنگه صبوره غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام           هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیایه رو به زوالی دارم            مجنونمو دل زده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا              نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیره تو ای جوونی           پیر شدم پیره تو ای جوونی

بغض گلویم را میگیرد. جوان این مملکت به چه روزی افتاده است.

من هم آینده ای همین خواهم شد؟

در گوشه ای بنشینم، با شکمی گرسنه و حالی خراب.

امیرالمومنین حضرت علی(ع) میفرمایند:

هرگاه از سختى کارى ترسیدى در برابر آن سرسختى نشان ده، رامت مى شود.

اما من دیگر نمیتوانم، سرسختی نشان دادم که الان به این روز افتاده ام. هم خودم و هم پروردگار خوب میدانیم تنها چیزی که در این دنیا برای من ارزش ندارد، خود من هستم. برایم تفاوتی نمیکند در هاروارد درس بخوانم یا در علمی کاربردی واحد سبزی آباد. مهم نیست شب اکبر جوجه بخورم یا نان خالی. اهمیتی ندارد که لباسم چیست.

من اگر غصه دارم برای پدر و مادرم است. کل این دنیا برایم پشیزی ارزش ندارد. من دلم میخواهد آنها خوشحال باشند حتی اگر من نابود شده باشم. اگر قرار باشد آنها ناراحت باشند میخواهم دنیا هزاران بار زیر و رو شود.

از کل این دنیا هیچ برای خودم نمی خواهم. همه مال بقیه، خیرش را ببینند.

چه میتوانم بکنم؟

تا روزنه ای پیدا میکنم انسان های حرام خواری پیدا میشوند و من را نابود میکنند. من اگر هیچ ندارم لااقل آزاده ام. لا اقل مرد هستم. روی پای خودم ایستاده ام و نابود شده ام. حداقل غلام همت خویشم. از این دنیای خشن حالم به هم میخورد. از این مملکت غریب، از این حق و نا حقی ها.

بگذر لعنتی

من دیگر تمامم


بخوان ای چاوشی که مغزم بر باد فنا رفته است:


[Mohsen Chavoshi]

به تو فکر کردم به تو آره آره
به تو فکر کردم که بارون بباره
به تو فکر کردم دوباره دوباره
به تو فکر کردن عجب حالی داره


  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی