خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

کلا درگیر آرامشم!

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۲۷ ب.ظ

دیروز خواهرم را تا محل دانشگاهش همراهی کردم. وسایلش زیاد بودند و تنها نمیتوانست آن ها را ببرد. دیشب هم یکی از فامیل هایمان به خانه ما آمد و با هم گپ زدیم. انتخاب واحد هم به play off رفتم. ففل هم دارد کارها را دنبال میکند. اوضاع کلی هم اصلا خوب نیست.

تمام روز جمعه را در راه بودیم تا به محل تحصیل خواهرم برسیم. من اولین بار بود که این مسیر را میرفتم و برایم جالب بود که چند شهر جدید را ببینم. جاده ها هم شلوغ بود. عده ای به مسافرت میرفتند، عده ای از مسافرت بر میگشتند و عده ای هم معلوم بود که دارند وسایل فرزندشان را به دانشگاه میبرند.

در راه تقریبا همه چیز عادی بود و حتی پلیس راه هم ما را نگه نداشت. اما درون شهر حالم بدجور گرفته شد.

1- آنقدر مانع و سرعت گیر در این شهر بود که آدم پارکینسون میگرفت. افتضاح بود. هر 50 متر یک مانع بسیار بزرگ ساخته بودند. گاهی هم با نمکی شان گل کرده بود و دو مانع پشت سر هم زده بودند.جلوبندی ماشین کلا پایین می آید. ترمز کامل ساییده میشود. فنر ها تا مرز شکستن پیش میروند. اینها فقط جزیی از استهلاک خودرو های مردم بیچاره است. در واقع مردم بهای بی فکری مسئول را میپردازند نه استهلاک!

به فرض که اینها را نادیده بگیریم؛ تاثیری که این مانع ها روی ذهن سرنشینان میگذارد هرگز قابل اغماض نیست. ایجاد یک عصبانیت برای راننده کار خوبی است؟ این رنجش کجا تخلیه میشود؟ یک راننده تاکسی را در نظر بگیرید. شب که به خانه می آید چگونه است؟ بسیار عصبانی و این عصبانیت سر کسی جز خانواده خالی نمیشود.

اشتباه نیست اگر به این کار بگوییم: زندانی کردن افراد بین موانع!

2- من نمیدانم چه صیغه ایست که حتی در جاده بیرون شهر هم شمشاد میکارند و آب نبودی را ول میکنند پای آن. بعد هم میگویند آب نیست! تمام شد!

دیشب همان فامیلمان که گفتم قرار است در اپلای باهم همراه شویم، به خانه ما آمد.

معرفی میکنم: این شما و این"کُپُلی". کمی با کپل صحبت کردم اما بحث ها به حاشیه کشیده میشد. قرار بود به کپل یک کتاب بدهم که دیشب فرصت شد کتاب را به او قرض دادم. کپل هم بین حرف هایش چند باری گفت: باید رفت! من هم سری تکان میدادم. خانواده اما خیلی علاقه نداشتند به حرف های ما گوش بدهند. فقط من با توجه به چیزهایی که خوانده بودم اطلاعاتی راجع به سربازی به کپل دادم و به او گفتم که تکلیفش را معلوم کند. یک نفر که قصد پیچاندن سربازی را داشته هم معرفی کردم و گفتم: الان سرباز است در حالی که چندسال از عمرش برباد فنا رفته است.

کتابی که به کپل قرض دادم کتاب " ای کاش وقتی 20ساله بودم میدانستم" بود. این کتاب نوشته دکتر Tina seelig است. وی اکنون استاد دانشگاه Stanford میباشد.

برای ترم پاییز هم 15 واحد بیشتر گیرم نیامد. میخواستم 3 واحد دیگر بگیرم که سیستم error میداد. چون پیشنیاز درس را پاس نکرده ام نمیتوانم آن درس را بگیرم. اما بنا به شرایطی که دارم، امیدوارم مدیر گروه درس را به من بدهد. با احتمال خوبی میتوانم بگویم این ترم 18 واحدی هستم.

ففل هم با من در ارتباط است و کار ها دارد خوب پیش میرود. ایده ها هر روز دارند بیشتر رشد میکنند و ما همه را جمع میکنیم. امیدوارم سرعت مان بالا رود.

امشب هم با یکی از دوستان در محل برگزاری اجلاس سران کشورهای جنبش عدم تعهد(منظور همان پارک است!!) دیدار خواهم داشت :) . نمیتوانم به این دوستم نه بگویم چون شرایطش با بقیه فرق دارد. راستی این دوستم همان است که گفتم قرار است در نظام استخدام شود. چند روز پیش بدون کمک گرفتن از کسی و با تکیه بر توانایی های خودش توانست تا چند قدمی استخدام  پیش برود. فکر کنم فقط تحقیقات مانده است.


آهنگ a sky full of stars از coldplay هم جدیدالدانلود است

[Coldplay]

'Cause you're a sky, 'cause you're a sky full of stars
I'm gonna give you my heart
'Cause you're a sky, 'cause you're a sky full of stars
'Cause you light up the path
I don't care, go on and tear me apart
I don't care if you do,
'Cause in a sky, 'cause in a sky full of stars
I think I saw you

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی