خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

همه چیز از "قلب من" شروع شد

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۴۳ ب.ظ

دیروز حوالی ساعت 5 فامیلمان تماس گرفت. عصبانی بود. میگفت: کم حرف تو چرا اینقدر بد قولی! من هم گفتم: خب من منتظر بودم تا تو تماس بگیری و وقت تعیین کنی. کلی شاکی شده بود. گفت: پس الان بدو بیا. من هم سربع رفتم. بیشتر در مباحث انتگرال لَنگ میزد. خدا را شکر انتگرال ها را یادم بود. قلق های انتگرال گیری را برایش دسته بندی کردم و یادش دادم. حقیقتا ریاضی درس سنگینی ست. فکر کنم انیشتین میگوید: فقط زمانی یک علم را یاد گرفته اید که بتوانید آن را به مادر بزرگتان یاد بدهید!

بعد از تمرین کمی صحبت کردیم و من برگشتم. وقتی آمدم خانه مان دیگر نای درس خواندن نداشتم. گفتم نیم ساعت در تلگرام ببینم چه خبر است و بخوابم برای فردا زود بلند شوم. دیدم یکی دیگر از فامیل هایمان برایم آهنگ فرستاده است! چون میداند من از شادمهر خوشم می آید هر وقت شادمهر آهنگی منتشر میکند، او برای من میفرستد. گاهی با هم چت میکنیم. دیشب هم کارمان به چت کشید و تا ساعت 2 نتوانستم بخوابم.

از او بخاطر اینکه برایم آهنگ را فرستاده بود تشکر کردم. بعد رزومه یکی از اساتیدی که الان خارج از کشور است را برایش فرستادم. ما هنوز او را نمیشناسیم اما بخاطر تشابه نام خانوادگی مان گفتیم شاید او از آشنایان یا نزدیکان ما باشد. به نتیجه خاصی نرسیدیم اما قرار شد بیشتر تحقیق کنیم. خلاصه بحثمان به درازا کشید. او میگفت: چرا ما مانند او نشویم؟ چرا ما مانند او تلاش نکنیم؟

داشتیم چت میکردیم که یکهو یاد حرف های پدربزرگ شوتم افتادم :) وقتی نظرش را در مورد تحصیل در خارج پرسیدم او گفت: پسر جان مهندسی که کلا فایده ندارد!! اما اگر فایده ای هم داشته باشد برای خارج از ایران است!! برو و دیگر برنگرد!! این حرف ها را برای فامیلمان هم نوشتم. او هم کلی خندید.

او هی میگفت و من هم حرف هایش را تایید میکردم. او از مدت ها قبل فکر ادامه تحصیل در خارج از کشور به سرش زده است. به نظر من اگر خوب تلاش کند به راحتی میتواند حتی به استنفورد برود! هیچ چیزی برای رفتن کم ندارد هیچ چیز! من هم کلی تشویقش کردم و گفتم: تو میتوانی در ایران جزو بهترین ها شوی، ثروت بدست بیاوری، اسمت سر زبان ها بیفتد و سرآمد کل فامیل باشی. اما تو که تا اینجا آمده ای حتما میتوانی در بهترین آزمایشگاه های اروپا و امریکا هم حضور داشته باشی. پس فکر کن ببین شاید به سختیش بیرزد. او هم گفت: آره من با هرکسی صحبت میکنم در نهایت به همین نتیجه میرسم.

به من گفت تو نظرت چیست؟

گفتم: من با توجه به اهدافم بیشتر تمایل دارم امتحانی هم که شده یک مقطع را در خارج از ایران ادامه بدهم. چون الان اوضاع اقتصادی خوب نیست، هیچ امیدی به آینده ندارم. من ترجیح میدهم در کشوری اروپایی یک مهندس معمولی باشم تا در ایران یک مهندس خوب. جوری رفتار کردم که متوجه شود من برای آینده ام برنامه ریخته ام. او مدام میگفت: آدم باید یک دل شود، من هنوز شک دارم.

گفتم: هر وقت هم را دیدیم یک کتاب به تو میدهم همان را بخوان و تکلیف خودت را روشن کن. او هم گفت حتما میخوانم .(این کتاب را بعدا در یک پست جداگانه ای معرفی میکنم) 

با این حرف هایی که من زدم او مصمم تر از قبل به تلاشش ادامه میدهد. دیشب کلی انرژی بینمان رد و بدل شد. خیلی دوستش دارم. عین برادرم است. بسیار متواضع، زرنگ، مستعد و با اراده است. آخر حرف هایمان او بسیار پرانرژی شده بود و مدام میگفت: ما هم باید تلاش خودمان را بکنیم، نهایتش به هیچ جا نمیرسیم دیگر! من هم پی حرفش را گرفتم: با هم شروع میکنیم و با هم تمامش میکنیم.

خلاصه از اینکه یک همراه پیدا کرده ام بسیار خوشحالم. او بسیار با انگیزه تر از من است. الان دیگر یک نفر نیستم، هر جا که گیر بیفتم میتوانم از او کمک بگیرم. خدایا شکر.

امروز زبان را میترکانم!!

آهنگ شادمهر به نام قلب من هم عجیب ما را مشغول کرده است.


[Shadmehr]

تمام قلب من اینجاست باورش اما زمان میخواست
هر کسى که بین ما بود هر چقدر کم اشتباه بود
عاشقم موندى حتى تو درد هر کى جز تو ادعا کرد
از یه روزى هر چى خوب یا بد قلب من جز تو همه رو خط زد
هر کسى راهش سمت من افتاد
قلب من عمدا اسمتو لو داد
راهشو بستم اگه حسى داشت
پاى تو موندن بیشتر ارزش داشت

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی