خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

امتحان دادم 2

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۹ ب.ظ

دیروز که رفتم برای امتحان با افراد جالبی روبرو شدم.

مسئول کتابخانه : تا جایی که ما دیده بودیم معمولا کتابخانه دانشکده ها طبقه های بالاست اما این دانشکده ای که دیروز رفتم کتابخانه اش در طبقه یک بود. البته طبقه یک دانشکده هم در واقع زیر زمین حساب میشد. یعنی اوج فاجعه را درک کنید! از یک راهرو تنگ و تاریک که رد میشدی می رسیدی به کتابخانه. اصلا از جایش خوشم نیامد. هیچ کس حاضر نیست بیاید در این دخمه درس بخواند. حتی یک پنجره هم نداشت و بیشتر برای اتاق بازجویی مناسب بود. یک نفر مسئول کتابخانه بود که تک و تنها آنجا نشسته بود گفتم این بیچاره واقعا اینجا عذاب میکشد. کتابهای کتابخانه هم کم بودند و بیشتر برای ارشد ها مناسب بودند. فکر کنم در روز یک نفر هم آنجا نرود. واقعا چقدر سخت است. چرا همچین  کاری با این بنده خدا میکنند. باور کنید اگر یک مرغ را در آن کتابخانه نگه دارید دو روز بیشتر زنده نمیماند. بیچاره دیروز تا من را دید کلی خوشحال شد.

مراقب امتحان: فردی ست بسیار جدی، مودب، تیزبین، زرنگ و یک مسلمان واقعی!

دیروز که مجوز امتحان نداشتم با اینکه کارتم را نشان دادم میتوانست بگوید خب مشکلی نیست اما خیلی جدی گفت بعد بیا تا بررسی کنم. من هم کلی خوشحال شدم که قرار نیست هیچ کار اشتباهی انجام دهم. بعد امتحان رفتم و مشکلم حل شد. اما پیش خودم گفتم اگر دانشگاه 10 نفر مانند تو را داشت دیگر هیچ غمی نداشتیم.

قبلا او را دیده بودم اما اسمش را نمیدانستم. یکبار سر امتحان پایانترم بودیم که چند نفر از رشته مهندسی بووووق وارد کلاس شدند. استادشان گفت در کلاسشان جا برای اینها نیست و اگر اجازه بدهید اینجا بشینند و امتحان بدهند. او هم گفت باشد مشکلی نیست.5-6 نفر خانم و آقا آمدند و در کلاس نشستند. چنتایشان دور و بر من بودند و یکیشان دقیقا کنارم نشست. به نظر ترم های آخر بودند. خلاصه امتحان شروع شد. آقا شروع امتحان همانا و در آوردن موبایل همانا. از 6 نفر 3-4نفرشان داشتند از روی موبایل تقلب میکردند و بقیه هم از هم میپرسیدند. مراقب هم که خیلی تیز بود آمد و به همه شان تذکر داد. اما افاقه نکرد که نکرد. بغل دستیم را که میدیدم موبایلش را بین پاهایش قایم کرده بود و پاهایش را روی هم انداخته بود. خلاصه مراقب آمد و خیلی سفت و سخت تذکرش داد و گفت حق نداری این کار را انجام بدهی و رفت. اما آن پسر باز هم ادامه داد.

خلاصه مراقب دیگر اعصابش خورد شد. آمد از همان اول برگه هایشان را گرفت. به این بغل دستیم که رسید گفت این دفعه به موبایلت بگو بیاید و جای تو امتحان بدهد ! اما برگه یک نفر را نگرفت. او دختری با حجاب کامل بود که چند صندلی جلوتر از من نشسته بود. خلاصه آنها که رفتند و فقط ما ماندیم و این خانم چادری از رشته بوووق. چند دقیقه ای که گذشت مراقب آمد و به او یک چیزی گفت و رفت. چند دقیقه دیگر باز آمد و با توپ و تشر چند کلمه ای با او حرف زد. برای بار سوم که آمد آنقدر بلند حرف میزد که من هم میشنیدم. به خانمه میگفت: میشه چادرتان  را بزنید کنار ببینم چی دستتونه؟

و چند بار این را تکرار کرد اما خانمه که معلوم بود کاسه ای زیر نیم کاسه دارد از انجام این کار خودداری می کرد. مراقب دیگر تاب نیاورد و برگه اش را گرفت و رفت. از آنجایی که پسر ها بدون حجاب گوشی 5 اینچی می آورند حدس زدم این خانم دیگر حتما سرفیس پرو 4 را آورده باشد!!!

خلاصه اینگونه بود که من برای اولین بار با این مرد آشنا شدم. و با معیارهایی که برای خودم تعریف کرده ام به نظرم او یک مسلمان واقعی است. او یک فرشته است! حامی حقوق بشر است :) 

مسلمان واقعی که فقط نماز و روزه نیست. مسلمان واقعی همین مرد است که عدالت خواه است.

والا به خدا خیلی زور دارد که این ها بدون اینکه تلاشی کرده باشند میخواهند نمره بالا بیاورند. من یکی که از تقلب بیزارم چون هیچ خیری از آن ندیده ام.

دانشجوها: وقتی از جلسه امتحان بیرون آمدم چندتا از دوستانم را آنجا دیدم. اما همه از هم فرار میکردند. فکر کنم بخاطر اینکه افتاده بودند کمی سرافکنده شده بودند. با دوتایشان صحبت کردم اما سریع میخواستند از شر من خلاص شوند!

من هم افتاده بودم اما با لبخند و بسیار خوشحال بودم. اینطوری :)))) ! نمیدانم چرا بچه هایی که یک درسی را می افتند و به نوعی به play off میروند اینقدر افسرده میشوند و مدام از همکلاسی هایشان فرار میکنند. والا مگر گناه کرده ایم؟ خب افتاده ایم دیگر! اصلا مرد باید افتاده باشد! خدا بخواهد همه درس ها را پاس میکنیم و میرویم.

کارگر فضای سبز: وقتی دیدمش گفتم خسته نباشید! او هم تشکر کرد. البته با یک زبان خاص. زبانش خیلی عجیب بود و تا حالا نشنیده بودم. به زبان اسپانیولی نزدیک بود:) مرد مهربانی بود. اگر باز ببینمش حتما میپرسم اهل کجاست.

آهنگ غوغای ستارگان محمداصفهانی هم شاید بهترین آهنگی باشد که تا به حال شنیده ام.

[Mohammad Esfahani]

امشب در سر شوری دارم

امشب در دل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم

رازی باشد با ستارگانم

امشب یکسر شوق و شورم

ازین عالم گویی دورم

از شادی پرگیرم که رسم به فلک

سرود هستی خوانم در بَر

حور و ملک

در آسمانها غوغا فکنم

سبو بریزم

ساغر  شکنم

  • کم حرف آقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی