خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

خاطرات آقای کم حرف

اینم شده زندگے ما ...

طبقه بندی موضوعی

یک روز متفــاوت

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۹ ب.ظ

دیشب ناگهان پدرم را  تب لرز گرفت :( میخواستم بخوابم تا صبح با انرژی باشم اما واقعا حال پدرم خوب نبود. کمی پاشویه اش کردیم و حالش کمی بهتر شد. هر جوری بود خوابیدیم. البته نماز صبح به یک مکافاتی بلند شدم که به قول پدربزرگم حکایتی بود. خلاصه نماز را خواندیم و یک عدد سر درد هم گرفتیم. باز هم به زور خودم را به خواب زدم. صبح پدرم را بردیم دکتر. برایش چند دارو تجویز کرد و یک چکاب کامل هم برایش نوشت که فردا صبح خودش برای انجامش میرود آزمایشگاه.

تا ظهر کمی مطالعه کردم و ایمیل هایم را چک کردم. یک نفر امریکایی مرا پیدا کرده است و هی میگوید بیا با هم دوست شویم. ما هم یک ایمیل برایش فرستادیم که باشد. یکم صحبت کرد وگفت مهندس برق ارتش ایالات متحده هست. ما هم گفتیم خیلی هم خوب. یکهو گفت الان افغانستان هستم!!

یا خدا این دیگر کجا بود

من ساده جواب این آقا رو دادم

خلاصه گفتم اگه هیچ اتفاقی هم نیفتد پس فردا میگویند این پسر برای امریکا جاسوسی میکند...

آقا یکم دیگه صحبت کرد بعد فکر کردم این دیگه خیلی دارد مشکوک میشود!!!!!!!!

به خصوص که گفت مهندس برق هم هست چند سوال در مورد لیزر ازش پرسیدم که طفره میرفت.

عجب خبطی کردم جواب این یارو را دادم. فکر کردم که خب همه جور آدمی همه جا پیدا میشود بهتر آن است که ردش کنم برود پی کارش.

یکی نیست به این بابا بگوید آخر از آن سر دنیا آمده ای خاورمیانه الکی خودت را به کشتن بدهی که چه

برو تو کشور خودت بشین. والا به خدا آمده ای اینجا تو کار همه دخالت میکنی ،بگذار زندگیمان را بکنیم.

این اتفاق افتاد تا من دیگر به این خارجی ها اعتماد نکنم. بچه هم بچه های ایران. اگر هم میخواهند پدر آدم را در بیاورند قبلش میگویند سپس کارشان را شروع میکنند! این خارجی ها که هیچیشان معلوم نیست.

بعدم مادربزرگم نوبت چشم پزشکی داشت. پدرم که نمتوانست برود من بجایش بردمشان درمانگاه. خلاصه عصرمان هم بدینگونه گذشت. البته در راه برگشت پدربزرگم کلی شوت بازی درآورد و شادمان کرد :)

میگفت قدیم میگفتن کسی که یک خر نداره سوارشه به یک خر هم نمیارزه !!!

بعد دستانش را چمباتمه ای کرد برد پشت کمرش از گوشه چشم به من نگاهی انداخت و نتیجه گیری کرد ما که ماشین نداریم سوار شویم به یک ماشین هم نمیارزیم :)

ای خدا این شادی ها را از ما نگیر" الهی آمین"

بعد هم آمدیم منزل. من کمی درس خواندم و حدود 4صفحه دیگر هم که بخوانم برای امروز کافیست.

امیدوارم همه  بیماران شفا پیدا کنند.

این را گفتم یاد محک افتادم.قبلا گاهی 1000تومن کمک میکردم اما چند وقت است که هیچ پولی برایشان نفرستادم. یادم باشد فردا یک مقداری پول هم برای محک واریز کنم.

تراژدی امروزمان هم با آهنگی از Macan Band تکمیل میشود آنجایی که میشنویم

[♪♪♫♫♪♪]

بدون تو بدون از این زندگی سیرم به جون هردومون نباشی از دست میرم
درارو وا نکن و حرف رفتنو نزن نه دیگه تا نکن به هر دلیلی بد با من
هر بار این درو محکم نبند نرو این چشمای ترو نکن تو بدترو
نفسم میبره دل من دلخوره بی تو از دلهره هر دقیقه اش پره
هر بار این درو محکم نبند نرو این چشمای ترو نکن تو بدترو
نفسم میبره دل من دلخوره بی تو از دلهره هر دقیقه اش پره

خدایا هوای ما را داشته باش


  • کم حرف آقا

نظرات  (۱)

  • طراحی فروشگاه اینترنتی
  • کسب کار خود را هم اکنون راه اندازی کنید

    طراحی فروشگاه اینترنتی با قیمت مناسب شرایطی و اقساط

    با امکانات بی نظیر از قبیل :

    مگا منو / پیشنهاد شگفت انگیز دیجی کالا / جستجو ایجکس / مقایسه محصولات / لیست علاقه مندی

    ویژگی های پیشرفته / طراحی فرم تماس با ما حرفه ای / اسلایدر محصولات

    دارای سه سایدبار در قالب /

    دریافت پروتکل امنیتی ssl  به صورت رایگان

    نمومه کار https://shikstar.com

    جهت مشاوره و سفارش از طریق ایمیل و شماره تلگرام زیر تماس حاصل نمایید .

    شفارش از طریق فرم در لینک زیر

    https://shikstar.com/web-design

    شماره تماس : 09399126868

    ایمیل : Darya.del2013@yahoo.com  

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی