آرزوهایم را چه کنم؟ به دست باد بسپارم یا در خاک دفن کنم؟!
در این برحه از زمان خیلی چیزها را از دست داده ام، بعضی ها را با چنگ و دندان نگه داشته ام و شماری هم در حالی که از جان مایه میگذارم از من دور میشوند. مانند یک کشتی شده ام که برای غرق نشدنش باید صندوق های طلایش را به درون دریا بیندازد. پس فردا امتحان الکترونیک دارم و تصمیم به حذف آن گرفته ام. اشتباه از خودم بود. این را میپذیرم؛ اما همچنان بدنم خسته و افسرده است. چند وقت پیش آزمایش دادم و نتیجه کمبود ویتامین D بود. به احتمال زیاد همه ی این بدبختی ها زیر سر همین پارامتر است. نمره ی خوبی از این درس نمیگیرم و معدلم خراب میشود. ترم بعد ان شاءالله بهترین نمره را میگیرم. همانطور که گفتم باید صندوق طلا پایین بیندازم :( اما بعدا جبران میکنم، قسم میخورم الکترونیک را نابود خواهم کرد. این ترم هم پیگیرش خواهم بود و به سر انجام میرسانمش.
یک سری قرص هم گرفتم دانه ای 1600 تومان! داروخانه چی اول مقاومت میکرد و میگفت فعلا 5 تا ببر، گران است! خلاصه ما هم گرفتیم و بسی تعجب کردیم که این حرف یعنی چه. بعد از ظهر که میخواستم به دانشگاه بیایم با مادر و پدرم به یک داروخانه ی دیگر رفتیم. هر قرص را 2000 تومان به مادرم داده بود! مادرم هم معترض شده بود اما به جایی نرسید. 10 تا خرید و در کوله ام گذاشت. بعدا به داروخانه ی یکی از اقوام رفتیم و مادرم از آنجا یک بسته قرص تهیه کرد. این ها همه بخاطر بالا و پایین شدن قیمت دلار است.
هر کس هر قیمتی بخواهد میفروشد، هر کس بخواهد احتکار میکند و ... . البته طبق معمول داروخانه چی به جای پول خرد، به مادرم 10-12 تا چسب زخم داده بود که مادرم نصفش را به من داد! کلا چیز هایی که این بار مادرم برایم گذاشته بود جالب بودند. مقداری آلوچه(گوجه سبز!)، پرتقال، مربای به، پسته، کشمش، ماست موسیر، نان خشک و ملون! ملون خیلی چسبید! واقعا شیرین و خوشمزه بود، مثل شکر! پرتقال ها اما هنوز هم در یخچال هستند. فردا با بچه ها ترتیبشان را میدهیم. یکی از بچه ها هم عاشق ماست شده بود. میگفت:« کلهم ماست چند؟»
بچه ها همچنان میپرسند چرا از انجمن انصراف دادی و من هم خیلی چیزی نمیگویم. حوصله ندارم. یکی هم نیست بگوید آخر با این اوضاع سوءاستفاده چه کسی حاضر است خودش را گیر بیندازد. خواهران و برادران عزیز حتی از کوچکترین فرصت هم استفاده میکنند تا به قول خودشان کراش بیابند! دیگر نمیخواهم به این چیزها فکر کنم. حیف وقت!
نمیدانم این چه صیغه ایست که بچه های مهندسی مدام میخواهند بگویند برق رشته ی اول نیست. مکانیک ها که دیگر هییییچ! مدام بحث میکنند که رشته ی ما قابل لمس است و ما دینامیک داریم و طراحی داریم و ... . دست از سر کچل ما بردارید. چرا همه ما برقی ها را میکوبید؟ همه ی رتبه های 1 هم مکانیک میروند. کرگدن ها هم پرواز میکنند!
گفتم کچل یاد خودم افتادم. چند وقت پیش که میخواستیم مراسم گودبای پارتی یکی از بچه هایمان را برگزار کنیم، به یک بستنی فروشی خیلی خوب رفتیم. بچه ها کمی ناهماهنگ بودند، من و یکی از دوستانم زودتر رسیدیم به بستنی فروشی. یک پیرایشگاه هم آنجا بود. من گفتم تا بچه ها می آیند من هم موهایم را اصلاح کنم که بعدا راحت باشم. چون آخر شب بود فقط من بودم. سریع موهایم را تر و تمیز کرد. در پایان هم گفت:« موهایت در حال ریزش است، قطره بگیر و به آنها رسیدگی کن» خلاصه کارم تمام شد و به بستنی فروشی برگشتم و با بچه ها شبی به یاد ماندنی داشتیم. من 2دقیقه فیلم هم گرفتم که سراسر خنده است. واقعا هر وقت میبینم دل درد میشوم. یکی از دوستان هم همان شب بالاخره گیتار الکتریکش را خرید! اما بعد که به خوابگاه آمدیم همه ناراحت بودیم. آخر ما همین یک رشتی را داشتیم! حالا چه کسی به تخم مرغ بگوید مرغآنه؟!!! چه کسی گیلان گیلان بخواند؟!!
فعلا حرف دیگری ندارم
عکس های سن دیگو را دیدم، حالم بد جور گرفته شد. نا امیدم. خدایا خودت به دادم برس. اینجوری من تلف میشوم. اما نه... نباید تسلیم شوم. نباید ببازم. من همه را به چالش میکشم.
آهنگ گمونم از رضا صادقی را پلی میکنیم:
[Reza Sadeghi]
چی اومد سر من که قول داده بودم دیگه بر نگردم
که امشب دوباره به یاد چشات گریه کردم
که انگار تمومی نداره دیگه بی تو دردم
یه امشب چی میشه سرم رو روی شونه ی تو بزارم
سرم رو دیگه از روی شونه هات بر ندارم
- ۰ نظر
- ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۴۷